با اجازهء بزرگترها

                                       نمایشنامه " با اجازهء بزرگترها    

                                                    مهدی معدنیان

پردهء اول – منزل رکسانا

نمادی ازیک اطاق نسبتآ شیک باتزئینات خارجی و یک میز و دوصندلی درعمق صحنه . یک قالیچه در وسط اطا ق و دو عدد مبل در طرفین دکور از عمده وسا یل صحنه بشمار می آید . یک میز کوچک تلفن و گلدانی باگلهای رنگارنگ مصنوعی که روی میز بغل کاناپه در سمت چپ صحنه جا گرفته . دراین خانه دختری ابرانی بنام  رکسانا بادوست پسر آمریکائیش زندگی میکند کند. اینک پیت (پیتر) مشغول جارو کشی و گرد گیری اطاق است و پیشبندی بسته و کلاه پارچه ای گرد مخصوص خانه داری بسر گذاشته و عقب عقب درحالیکه از بیرون صدای جارو برقی اش بگوش میرسد وارد صحنه شده و به جارو کشیدن اطاق که آخرین مکان است مشغول است. از بیرون صدای رکسانا بگوش میرسد که دادمیزند و پیت را صدامیکند اما پیت چوا گوشی آی پادش را بگوش زده و حین جاروکردن باموزیک در حال رقص است صدارا نمیشنود و رکسانا در حا لیکه بسته های خرید را بسختی حمل میکند وارد اطاق شده و متوجه ء هدفون پیت شده بار رابزمین گذاشته میرود هدفون را از گوش او برمیدارد و دادمیزند :

رکسانا _  پیت ... گلوم پاره شد از بس داد زدم .

پیت _ (هراسان جارو را رها میکند ) چکار کردی که گلوت پاره شد؟ زنگ بزنم ناین الون

(911) ؟ تو باید بستری بشم . من باید چه خاکی تو سرت ریخت ؟ کسی بتو چاقوزد ؟

رکسانا _  بابا شلوغش نکن من چیزیم نیست ...

پیت _ تو گفت گلوم پاره شدی .

رکسانا _ منظورم اینه که خیلی صدات کردم چرا جواب نمیدی ؟

پیت _ من نشنیدی..

رکسانا _ نشنیدی نه...من نشنیدم .

پیت _ اوکی تو نشنیدی..نه.. من نشنی دم ...او نشنیدوی..

رکسانا _ خیلی خب , حالا نمیخواد فعل شنید نو واسه من صرف و نحو کنی ..صدات کردم بیای بارها رو ازتو اتومبیل بیاری بالا ..من ازکت وکول افتادم ..برو چیزائی که خریدم وردار ببر تو آشپز خونه .. میوههارو هم بشور الآن هواپیمای بابا میشینه من هنوز هیچکارمو نکردم

پیت _ من همه کارکردی..توالت کلین کردی..اطاقها جاروزدی.. ظرفهاشستی ..بعدهم..داشتی..

رکسانا_ خیلی خب حالا  برو کاری که بهت گفتم بکن .آمار نده.الآن بابا بیاد و ببینه بوظایفت آشنا نیستی با ازدواجمون مخالفت میکنه. رضایت نمیده ها..

پیت _ من بابات راضایت میکنی با من ازدواج بکنه تو را ..من به بابات رضا یت  فرو میکنی. .

رکسانا_ نمیخواد چیزی فرو کنی ...کاری که میگم بکن .

پیت _ اوکی..(دم درتوقف میکند برگشته میگوید ) من بتولاو میکنی ...هر کاری که توخواست من میکنی (با گشاده روئی خارج میشود.رکسانا هرباراین جمله رامیشنود گل ازگلش میشکفد ) رکسانا_ همین لاوید نت منو کشته پدر سگ .   

(رکسانا مشغول قرار دادن گلهای مصنوعی که باخود آورده درگلدان میشود تلفن زنگ میزند )

       رکسانا _ الو..اه..سلام بابا ..رسیدین ؟..چرا اینقدر زود؟ منظورم اینه که هواپیماها معمولآ تآ خیردارن نه تعجیل...این چه فرمایشیه آقاجون ؟ معلومه که خوشحالم .. از خوشحالی دارم هذیون میگم .. همونجا تا یک قهوه تو بار بخورید من سریع خودمو بهتون میرسونم . (میخندد) اینجا تو بارش قهوه هم میشه خورد آقاجون ...نه بخدا تا یک قهوه بخورین من میرسم ..تا اونجا راهی نیست ...خب هرجور راحت ترید ... فقط آدرسو بد ین دست راننده بگین آی وانت تو گو تو دیس آدرس ....نه آقاجون ...گو یعنی رفتن ...مطمئن باشین ...همینو بگین یکراست میارد تون در خونه پیاده تون میکنه.(پیت وارد میشود ) . پس دیگه خیالم راحت باشه آقاجون ؟ بای..ببخشید..خداحافظ آقاجون . ( گوشی راقطع میکند ) دیدی چه خاکی  بسرم شد ؟

پیت _ (نگران ) چی شده ؟ چرا خاک بسرت شد ؟ باباتو های جک شد؟

رکسانا_ نه های جک نشده ...هواپیماش از میونبر اومده زود ترازموعد رسیده .

پیت _ چه بد شد .

رکسانا _ که بابامو های جک نکردن ؟

پیت _   no ..no.. .. که بابات زود رسید . من هنوز یاد نگرفت چی باید به بابای توگفتی .

رکسانا _ حالا باشه بعدآ یادت میدم ...تو فقط سعی کن زیاد حرف نزنی ..اوکی ؟

پیت _ من حاضرم ..تو کی ؟

رکسانا _ الان وقت شوخی نیست .درضمن اینو یه وقت جلوبابام نگی ها.یه گوله میزنه تو مغزت ..

پیت _( باحیرت ) بابا ت اسلحه داری ؟

رکسانا _ همیشه که داشته الآنو نمیدونم ...حالا این پیشبند و کلاه سبز مسخره تم در آ ر برو یه لبا س شیک بپوش , اینجوری جلو آقاجونم ظاهرنشی ..یاد ت باشه  یه وقت ازرنگ سبزاستفاده نکنی . اون ست لبا س سبزتوکه از بیژن خریدی یا بسوزونش یا ببر یه سوراخ سمبه ای قایمش کن که یهوبیهوا ازشون استفاده نکنی .

پیت_اونا که کیکی کوشکل بودی . من پول زیاد داد برا بیش .

رکسانا _ ارزش جونت بیشتر از پول اوناست . (نگران ). اوخ اوخ ..انگشتر...انگشتر عقیقتو چرادستت نکردی .کجا گذاشتیش ؟

پیت _ تو توالت ...جلوی آینه گذاشتی .. که یادش نری .

رکسانا _ اوکی ..برو ورشون دار همه شونو بکن تو انگشتات . نظر قربونیهاروهم بنداز گردنت .. بابام از اینجور آیدیا خیلی خوشش میاد .

پیت _ اگر پدرت تو اتو مبیل من نشست , من باچراگ سبز چکار باید بکنی ؟

رکسانا _ مقررات رانندگی جزو قرار داد نیست . اون تسبیح روهم گذاشتم رو میز توالت ...ورش دار دستت بگیر و پیش آقاجون باهاش بازی کن وزیر لبی یه چیزی باخودت بگو بطوری که آقاجون متوجه بشه و خوشش بیاد .

پیت _ ولی تسبیح منگوله اش سبزه  .

پیت_ رکسانا _ وقت نداریم رنگش کنیم . اگه متوجه شد میگیم تسبیحش مال کربلاست .سیده ..

پیت _ بگیم از دولچی  گابانا کرید کرد ...تسبیح فشن بودی .

رکسانا _ لازم نکرده ..اینقدرم جای فاعل ومفعول روعوض نکن ..آخرش یک کاری د ست ما میدی ها...حالابد و برو بخود ت برس ..آقاجون تو راهه .

پیت _ نگران نبا ش ..من به بابا یت رضا یت فرو میکنم .(میرود که لباس عوض کند ) .

رکسانا _ چه غلطی کردم یه دفعه گفتم این حرفو تو مغزت فرو کن ....حالا یه ریز هی میخواد.. خاک بسرم اینهمه خرید کردم یادم رفت د سته گل بگیرم ..پیت...پیت..کجائی ؟

( پیت با عجله درحالیکه هنوز مشغول بستن دکمهء شلوار خویش است و نگاهش به دکمه است که بدلیل تنگی جادکمه براحتی بسته نمیشود هراسان وارد میشود )

پیت_ چه هپنیینگ شد ه ...؟

رکسانا _ داری با خودت چکار میکنی ؟ د ستتو از تو شلوارت در آر ..

پیت _ این سوراخ کوچیک هست ..من نتونست .. فرو کرد .. دکمه تو اون..

رکسانا _ حالا اونو ولش کن بپر برو یه دسته گل بگیر بیار ...الآن آقاجون سر میرسه .. ببینه ازگل خبری نیست  خیا ل میکنه تحویلش نگرفتیم بهش بر میخوره ...

پیت _ اگر برخورد .. بابات..تو بمن نداد ؟

رکسانا _ منو بتو نمیده که هیچ ..یه تیر خلاص هم تو مغرت خالی میکنه ..

پیت _ ( باحیرت ) تو د ختر احمدی نژاد بود ؟

رکسانا _ نه من د ختر احمدی نژاد نبود ..دختریک آدم حسابی بود... ببین ..آقا جون یه خرده موجیه یه وقت چرت و پرت ازدهنت درنیاد .خودتو کنترل کن یه  حرف بیخودی نزنی ...یهو دیدی   دست به نقد از سقف آویزونت کرد....

پیت _ منو اکسکیوت  کرد ؟ اه  مای گاد..

رکسانا _ نترس ..فقط واردبحث پولتیک و هیومن رایت نشی ..آقاجون اصلآ خوشش نمیاد .

پیت _ پس اگر پرسید من چه میکنی کار ...من نگفت من و توبرای هیومن رایت کارکرد ؟

رکسانا_ اصلآ .. بگو تو پمپ بنزین مدیر عاملی .ببین ..آقاجون منو خیلی دوست داره .. ما باهم رفیقیم  . با اینحرفها گفته ..من میام دامادو می بینم اگه  ازش خوشم اومد هم براتون

عروسی مفصلی میگیرم ..هم بهتون کمک میکنم که زندگی و بیزینس خوبی را شروع کنید...اگرهم خوشم نیومد ترو برمیدارم واسه همیشه میبرمت ایران .

پیت _ بابات میخواد من برد اوین بامن چه کار بکنه ؟ من تاگت (طاقت ) نداشت ..

رکسانا _ اوین نه ..ایران ..بعدهم  تو روکه نه ...منو ...منو بتو نمیده و میبره ایران ..

( ناگهان پیت داغ میکند ومانند لاتها بحال نفس کش در غیاب پدر رکسانا  دور برمیدارد )

پیت _ بابات گلت (غلط) کرد توبمن نداد . گلت کرد تو رو برد ایران.من سیراب شیردان بابات بیرو ن کشید ..من بابات باکاراته دد کرد ..من بلود جلوی چشمانم گرفت... من کمر بند بلک داشت  ..من دوتا مدال گهرما نی....

( در اینموقع صدای زنگ خانه بلند میشود و پیت که میداند پدر رکسانا آمده  میترسد  )

رکسانا _ آقاجون اومد .

پیت _ تو من تو سوراخ گایم کرد بابا ت من ندید . پلیز ..

رکسانا _ نترس من مواظبتم ..زود برو تو اون اطاق لباستو بپوش ..آقاجون که اومد بالا , تو یواشکی بپر برو یه دسته گل بگیر بیا به بابام ولکام بگو .. بد و ..

پیت _ ( با عجله حین خروج دوباره برمیگردد و یاد آوری میکند ضمن اینکه صدای زنگ همچنان بطور مقطع بگوش میرسد ) من بتو لاو میکنی .. هر کاری تو بخوای من میکنی .

رکسانا _ اومدم ...اومدم .. برشیطون لعنت ..باز یادم رفت بگم بیان اف افو درست کنن .

(ازبیرون صحنه صدای باز سدن درب و ماچ م بوسه کردن پدر و د ختر بگوش میرسد  )

صدای رکسانا _ سلام آقاجون..خوش اومدین ..صفا آوردین ...چشم ما بجمال منورتون روشن آقاجون .. باد آمد و بوی  عنبر آورد..

صدای صادق _ یک گاله خیار چنبر آورد  .سلام دختر بابا... ماشالا چه بزرگ شدی ...عین برنج صدری قد کشیدی .

صدای رکسانا _  حلالزاده به باباش میره ...

صدای صادق _ به دائیش میره ... دائی تو هم که عین برنج  نیمه ست . یه متر ونیم  بیشتر قد نکشیده .

رکسانا _ چمدونتونو بذارین همینجا .. بعدآ خودم میبرم تو اطا قتون . بفرمائین تو آقاجون ..

صدای صادق _ تواز جلو برو که راهو نشونم بد ی .

رکسانا _ (وارد صحنه میشود )بفرمائین آقا جون ...خیلی خوش آمدین ...

صادق _ یا اله ..کسی چادر سرش نباشه ..( صادق  وارد میشود.برخلاف تصور رکسانا از تسبیح و علائم حزب الهی بو دنش خبری نیست ) . یا الله ..

رکسانا_ همه کشف حجاب شده ان بفرمائین تو خیلی خوش اومدین ..میگم آقاجون چائی حاضره ...یه چائی بیارم بخورین , خستگیتونو در کنید .

 صادق _اگه قهوه حاضرداری یه فنجون قهوه  بیاری بدهم نیست ( رکسانا میرود مشغول آماده کردن قهوه میشود ) .

 رکسانا _ چشم آقاجون .  قهوه چی میخورین ؟  اسپرسو.کاپو چینو یا قهوه ترک درست کنم  ؟

صادق _ یک کاپوچینو حال میده ..

رکسانا _ چشم  ..الان براتون میارم آبجوشش حاضره . ماشا له بزنم به تخته نسبت به پنج شش سال پیش که اینجا بودین زیادم شکسته نشدین آقاجون .

صادق _ ( بلحن شوخی ) شکسته نفسی میفرما ئین حاج خانوم . اگه مادرت یه ذره بیشتر چشمشو هم میذاشت  الانه  اول چلچلیمون بود .

رکسانا _ راستی حال مادرم چطوره آقاجون ؟

صادق _ حالا چه عجله ای داری ؟ فرداهم میپرسیدی زیاد دیر نبود ها.

رکسانا_ شمارو دیدم ذوقزده شدم .ببخشید.

صادق _ کاش مادرت هم اخلاق ترو داشت و یه نمه با مارفاقت میکرد .

رکسانا _ شما که همه جیک و پیک  اقتصادیتون د ست مامانه .. اونم که خیلی هواتونو داره . رفاقت از این بالا تر ؟

( پیداست که رابطهء پدر و دختر در حد دوستانه و صمیمی است توآم باشوخیهای ظریف )

صادق _ اون ممه رو لولو خورد..ما یه غلطی که کردیم بیشترزار و زندگی رو به اسمش کردیم که دری به تخته ای خورد مصادره نکنن .. همچی که امضا رو دادیم , حاج خانم شد مرد خونه و ما شدیم عیا ل صیغه ایش .

رکسانا _ بین زن و شوهر که اینحرفها نیست آقا جون ...هرچی دارن مال همدیگه ست .

صادق _ تا یادم میاد از روزی که خودمو شناختم در حجرهء بابام یه تسبیح دستم بود ورد میگرفتم که , ما ل خودم  ما ل خودم, ما ل مردم ما ل خودم..اسم مادرت که اومد تو شنا سنومهء من , ورد عوض شد ...شد ما ل خودم ما ل حاج خانم ..ما ل حاج خانم هم بی خمس و زکات و ردد مظالم ما ل حاج خانم . حالا هم که دیگه داره تاریخ مصرفش تموم میشه , دائم تو یا قدوس یا قدوسه . نمیشه بردش محضر و وکالت اموال ازش گرفت .

رکسانا _ منظورتون چیه  ؟ انگار دلتون از مامان پره آقاجون .

صادق _ والا , تا جوون بود هزار جور آتیش سوزوند و خون بدل منشیهای ماکرد و صبح تاشب به شوهر نجیبش تهمت میزد یادته ؟

رکسانا _ خب آقا جون ماشا له ببخشین ها... شمام  خیلی دله بودین  ...از همشاگردیهای منهم نمیگذشتین . یادتونه ؟ ( گفتار هردو بالحن شوخی و دوستانه ست که نشان ازنزدیک بودنشان بیکد یگر است ) .

صادق _ خب اونام پدر سوخته ها خیلی شیطنت میکردن یادته؟..آدمو چند سا ل برمیگردوندن عقب.

 رکسانا _ مامان الآن هم  باشما کل کل اینحرفهاروداره ؟

صادق _ مامانت کی با من کل کل نداشته؟  تو جوونیش یه جور, حالام که زهوارش در رفته جا ی اینکه بشینه خونه و بفکر سلامتی مرد ش باشه , دائم یه تسبیح د ستشه و ازاین مجلس به اون مجلس , از این مسجد به اون مسجد . یا مولودی میره یا ختم انعام  و سفرههای جورواجور. ازبس غدای چرب چیلی نذری میخوره شده عینهو بشکهء سقاخونه ء تو مولوی  . دائم هم توکار تجا رت قند و ئوره و چربی وفشار و از این چرت پرتهاست.

رکسانا _ آخی...بمیرم الهی .

صادق _هرچی هم بهش میگم اینقدر چیزهای چرب و چیلی نخور , میگه ما ل امام حسینو نمیشه نخورد . خود منم که نذری میدم میره ته صف وامیسته تا نوبتش برسه ...میگه ثوابش تو صف واستادنشه . یه وقتام که نذری بهش نمیرسه مثل بقیه میفته به التماس که " اجرت با سید شهدا یه کفگیر هم شده بمن بده واسه مریض میخوام ... خدابچه هاتو نگهداره .

رکسانا _ خب سرش اونوری گرم باشه بهتر از اینه که صبح تا شب بشما گیر بده .

صادق _ منم اولش همین فکرو میکردم .. اما الآن هم گشت و گذار شو میره هم گیرشومیده اونم چه گیری ...سه پیچ ...بعدم تا میرسیم خونه , یه دور تسبیح چنون سین جین میکنه که صد رحمت به بازجوهای بند دویست ونه . هنوز مهلت دفاع نداده یک پرونده تهمت هم راست و ریس میکنه و چاک دهنو حالا نکش کی بکش ..تهمتهائی  میزنه ..چه تهمتهای نا حقی که آدم تا فیها خالدونش تاول میزنه..

رکسانا _ تهمت ؟ بمیرم الهی ...تهمت  اونم بشما ؟ (رکسانا میداند که پدرش شیطنت دارد ) .

صادق _ بهش میگم حاج خانوم از عذاب آخرت بترس و اینقدر بشوهر نجیبت تهمت نزن ...خب اینجوری میشه برا درها از راه بدر میرن و زرت وزرت تو خیابون و بیابون واتوبان و سرپیچ  جلو پای خواهرا ترمز میکنن . خب از قدیم گفتن مردی که از عفاف خارج شد ترمز میبرونه و میفته تو سرازیری  حالا نرو , کی برو . بابا بدترین گناهها تهمت ناحقه ...اینو میدونستی ؟

رکسانا _ نه  . ( اینطوربازی و گله گذاری بین پدرو دخترسابقه دارد و با بیان اعمال همسرش و تصدیق شیرین ودفاع از وی توسط رکسانا او را ریلکس میکند تا بهتان بعدی . بهمین دلیل رفاقت شیرین است که رکسانا را خیلی دوست دارد ) .

صادق _ منم نمیدونستم .

رکسانا ( به شوخی و دو پهلو )  خب لابد مامان هم نمیدونه طفلی .

صادق _ ( به پیشونی خود اشاره میکند ) مادرت هنوز نفهمیده که,  آدمهائی  که دائم سرشون رومهره ودرحال عبادتند , نه دروغ میگن  , نه تهمت میزنن. نه کار خلاف میکنن .

رکسانا _ (بالحن شوخی و طعنه ) برمنکرش لعنت .. خصوصآ پیشونی سوخته هاشون .

صادق _ پیشونی سوخته از د ل سوخته خبرمیده ..مادلسوخته ها دائم دلمون بخاطر  امت کبابه.

رکسانا _ خب کبا ب پزی بزنین آقاجون ... دخلش از وزارت بیشتره .

صادق _ عمرآ ...

رکسانا _ عمرآ چی ؟

صادق _ دخلش ... البته منظور د خل معنویه ...

رکسانا _ حالیمه آقاجون ..

صادق _ دخل معنوی یعنی خدمت به امت . خدمت به  امت هم که جای دوری نمیره ...میره ؟

رکسانا _ تا حالا ش که نرفته ..

صادق _ قربون دهن دختر چیز فهمم .. خب خدمت ازما ...جوابش از خلق الله ..

رکسانا _ شماهم که عاشق خدمت به خلق الهین ...طرف هرچی جوونتر.ارائهء خدمات بیشتر .

صادق _ قربون آدم چیز فهم .. خب جوونها تجربه شون کمتره و احتیاج بیشتری به رسیدگی دارن . جوونن...د لنازکن ...دلشون ترک ور میداره و میشکنه . میگه بسراغ من اگر می آئید

رکسانا _ نرم و آهسته بیائید..

صادق _ نه ...بشتابان قدمی بردارید ...بگذارید که ترک بردارد , لب خاموش و زغم بستهء من ...بجان عزیزت شبائی که باهمکارها تنها نیستیم و رو پروندهها کار میکنیم , نمیدونی چکار میکنیم ..زندگی ...فقط زندگی  . اما هرکدوم ازما همچی که میرسیم تو پاشنهء درمنزل , دشمن با سلاحهای پیشرفته وابتکاری مثل اجل معلق منتظرمونه وبعدش هم چشمت روز بد نبینه

خب ..ازاونطرف هم ادمیزاده د یگه ...باید بفکرجوونها بود . بفرموده این وظیفهء ماست که فکرو ذکرمون خدمت به امت باشد وبس .

رکسانا _ این امت اگه شماهارو نداشتن چکار میکردن آقاجون ؟

 صادق _ کاری که قبل از ما میکردن .

رکسانا _ مادرم تلفنی از شد ت علاقه تون به خدمت واسم تعریف کردن . مشگل خدمتتون به خانوم عابدی چی بوده آقاجون ؟ .

صادق _ این مادرت آخرش نون بی بی سی و سی ان ان والجزیره رو آجر میکنه ... خبر گزاریش یه ریز مشغوله ..

رکسانا _ دوستتون داره میخواد جوونها سرتون کلاه نذارن ..

صادق _ ( مظلومانه ) اینم از خانومیشه ... فقط گیر دادنها ش مارو ذله کرده بابا..

رکسانا _  حالا گیرتون سر چی بود آقا جون ؟

صادق _یکی از منشیهای ما همونجور که مستحضرهستی بنام خانم عابدی بیچاره کارش پیش ما گیر بود ...هروقت میرفتیم رو پروند ش کار کنیم , یه خرده که دیر میرسید یم خونه, اول ازهمه در رو که باز میکرد عین گربه میومد وسرتا پای مارو بو میکشید .  یهو باکمال وقاحت میگفت کشیدی ؟ میگفتم خانوم جون به پیر به جوون به هرکی تو اعتقاد داری من تا الان داشتم رو پرونده ء خانم عابدی کار میکردم , میگفت خر خودتی .

رکسانا _ وای خدا مرگم بده , روتون تو روی هم باز شد ؟ ( به خنده و طعنه )

صادق _ بازش کردن دخترم , بازش کردن . تا روزی که دختر آقارسول بادبزنچی  زنگ نزده بود و حاج خانم بحرفهای ما گوش نداده بود زندگی خیلی هم خوش میگذ شت ...اما ازاونروز هرچی هم خوش گذشته بود از دماغمون در اومد رفت پی کارش.

رکسانا _ خب شمام کار خلق الله رو در ساعات اداری انجام بدین که اینقدرذجر نکشین .

صادق _ روزها که همش دنبا ل  کارهای اداری هستیم ..منظورم  جلسات و اینجور چیزاست ...پس کی خدمت به  امت بکنیم .؟

رکسانا _ دراصل شما شبها اضافه کاری میکنین .

صادق _ آی قربون آدم چیز فهم ..کاش مادرتم یه ذره آی کیوش بتو رفته بود . امنیت خونواده از دست رفته .. دیگه کسی جرآت نمیکنه چه با تلفن چه با مبایل تو خونه حرف بزنه ..

رکسانا _ مبایلتونم شنود میکنن ؟

صادق _ ای بر پدر این زیمنس و نوکیا لعنت..هرچی میکشیم ازاونا میکشیم  .

 رکسانا _ البته ذغال خوب هم بی تآ ثیر نیست .

صادق _ باپول خود من رفته یه دستگاهی خریده که آدمو تو خلاهم  شنود میکنه .

رکسانا _ عجب مامان کارزشتی میکنن ها ...شنود , اونم بدون اجازهء شما به مکا لما تتون شنود کردن خیلی بده آقاجون .  هم شرعآ هم عرفآ اینکار اصلآ جرمه آقاجون ..

صادق _ بعله ..هم جرم جزائی داره , هم جرم قضائی .مگه مادرت قانون سرش میشه ؟ . همیشه از نجا بت من سوء استفاده میکنه  .چون میدونه  من بخاطرگل روی حاج دائیت و بقا ی خانواده  اصلآ اهل شکا یت نیستم , حسابی بما میتازونه ..

رکسانا _ آخ آخ آخ ...بمیرم الهی ...شما تو این مدت چی کشیدین ؟

صادق _ ( ازجا میپرد و شاکی وار میگوید ) اونم همینو میگفت..  منم اینقدر از این کلمه شکارم که نگو... این کلمه درسته که خیلی تو خونوادهها رایج شده و خانمها رو چشم و همچشمی از این کلمه زیاد استفاده میکنن ...اما فقط یه معنی که نداره ..یه دائره المعارف معنی داره ...حساب کن از اونور تهمت ناحق از اونطرف شنود غیر قانونی , ازاینورهم تهدید به مقابله با حاج آقا ...حالا ببین من چی میکشید م ؟

رکسانا _ تهمت جای خودش , البته ذغال خوب هم بی تآثیر نیست ...منظورم آتیش بیارهای معرکه ست . اونا ن که آتیش بجون خونوادهها میندازن .

صادق _ این شنود بی موقعش خیلی منو آتیش زد بابا...

رکسانا _ این کار جرمه ..اینجا زمان جورج بوش برای اینکه تلفنهای مردمو گوش کنن  از

کنگره و ریا ست جمهوری و دادگستری اجازه گرفتن . تازه مردم صداشون در اومده بود و

نزدیک بود دولتو استیضاح کنن .

صادق _ خوشبختانه تو مملکت ما ازستیضاح مستیضاح واین چرت و پرتها خبری نیست ...اونقدر اونجا دموکراسیه که همه مواجب بگیرهای دولت اجازه دارن هرکاری دلشون میخواد بکنن  چون مورد اعتماد مجلسن ..خب رآی اعتماد واسه همین چیزاس دیگه .

رکسانا _ بعله ..اسمش روشه ...اعتماد .

صادق _ قربون آدم چیز فهم..  اول استخدام یک اجازه بهشون میدن تا آخرین روز کارشون اون اجازه نامه اعتبار داره ...فقط درد اینجا ست که من پای سفرهء عقد ,  چنین اجازه نامه ای رو امضا نکرده بودم .

رکسانا _ ( بادلسوزی ) خب پس این دیگه اشکال از شما بوده آقاجون ..د یس ایز یور پرابلم .

صادق _ آخه تو ایران خانمها از لحظهء تولد بادردست داشتن مجوزشنود بد نیا میا ن ...د یگه احتیاج به تشریفات و گرفتن وقت نمایندگان محترم مجلس نیست . بیچارهها هزار جور گرفتاریهای دیگه هم دارن , حالابیا ن اجازه نامه هم صادرکنن؟ این د یگه خیلی ظلمه والا. در دیزی بازه ...حیای گربه کجا رفته ؟

رکسانا _ همینو بگین ....

صادق _ میگم زهرا جون یه وقت مادرت زنگ زد و بی بی سی شو بکارانداخت  چیزائی که بین ما مطرح شد بهش نگی بابا . تخلیهء اطلاعا تت نکنه یه وقت... جنگ سوم جهانی شروع میشه و تلفا تش هم زیاده ..

رکسانا _ آقاجون من د یگه زهرا نیستم ..

صادق _ پس زهرا کو ؟

رکسانا _ زهرا که منم ..

صادق _ تو که گفتی زهرا نیستی ...

رکسانا _  منظورم اینه که من اسممو یه جورائی جابجا کردم .

صادق _ همه صندوق آراء جا بجا میکنن تو اسمتو جابجا کردی ؟

رکسانا _  من فقط اسممو با رکسانا جا بجا کردم .

صادق _ مگه زهرا چش بود باباجان ؟

رکسانا _ زهرا چیزیش نبود ..حا لش هم خیلی خوب بود . اما اینورا فشن نبود... با رکسانا طاق زدم..شمام لطفآ رکسانا صدام کنین .

صادق _ خب چرا با سمیه طاق نزدی؟ ببینم گفتی اسمت چی بود؟

رکسانا _ زهرا ..

صادق _ نه نه نه ...اونو که تا ق  زدی ..اون یکی د یگه ش  ..

رکسانا _ رکسانا .

صادق _  بارک اله ..نه .خوشم اومد .اسم مادر بزرگتو گذاشتی .لابد واسه خوشایند من .آره ؟.

رکسانا _ مادر بزرگ که اسمشون سکینه بود ..

صادق _ راست میگی .؟...دیگه مثل اینکه بیست و یکو رد کردیم رفتیم تو بیست و دو...کتایونو باسکینه عوضی اشتباه کردم .

رکسانا _ کتایون اسم عروس دائی محموده که رفت موندگار سوریه شد . حواستون کجاست ؟

صادق _ ( بالحن شوخی ) ای دل غا فل ..رفتیم تو بیست و دو..البته سوای اینحرفها یه مشکلی هم تو کلهء ماهست که میگن سام زایمره .

رکسانا _ ام آر آی دادم گفتن یکی از رگهای مغزت مسدوده خون درست و حسابی بمغز نمیرسه گاهی فراموشی میاره . البته من خودم معتقدم حاج خانوم تو خواب با یه چیزی زده تو ملاجم که اسم خانم عابدی ازتو کللم بپره بیرون ...وگرنه بیست و یکسال که سنی نیست ..

رکسانا_ ( لبخند شیرینی میزند ) دل باید جوون باشه که ماشاله دل شما ازدل ماهم جوونتره ...

صادق_  یه بستنی طلبت .

رکسانا_  میگم آقاجون ...چرا نمیا ئید اینجا بمونید ؟, شما احتیاج به مراقبت دارین  . با اوضاع فعلی و اون رگ مسدود تو سروسام زایمرتون د یگه اونجا  براتون امن نیست . مامان اونورو بیشتردوست داره ..شماهم حا ل و هواتون به اینورآب بیشترسازگاری داره.الآنم که اوضاع ایران زیاد مناسب نیست..تا دیر نشده بیاین همینجا بمونین .

صادق _ والا فکرشو که میکنم  می بینم زیادم بدک نمیگی . واسه تنوع هم که شده بهتره چند سالی هم اینورا زندگی کنیم تا بقول مژی ببینیم چی پیش میاد البته تنوع در زندگی خیلی تآ ثیر سازنده ای داره .. با عث نشا ط روح و روان انسا ن میشه .

رکسانا _ راست میگین آقاجون ؟

صادق _دروغم چیه ؟.الان تو ایران تنوع طلبی حرف اولو میزنه .

رکسانا _ منهم شنیدم تو ایران خونوادهها خیلی تنوع طلب شدن .مثلآ شنیدم تو هرخونه ای سه چهار دست مبلمان میذارن .فلسفهء اینو د یگه نفهمیدم که چراسه چهاردست مبل تویک خونه ؟

صادق _ خب واسه اینه که حاج خانومها هر کدومشون یه سلیقه دارن . مردهاهم واسه اینکه بین ایالاتشون تفاهم برقراربشه ,واسه هرکدومشون بسلیقهء خوداونها یکد ست مبلمان میگیرن.

بهش میگن فرا مدرنیته ..اکثر خانومها با این پدیدهء علمی کنار اومدن  جزمادرت که بجای سر خوردن بطرف مدرنیته ., روز بروزعقبگرا میشه . ضد انقلابها به عقبگرائی میگن ارتجاعی  و واپسگرا ئی .. از همینجور حرفها .

رکسانا _ (حرف را عوض میکند) یعنی خانومها چهار تا هوو زیر یک سقف زندگی میکنن؟

صادق_ خیلی هم خوش میگذره .. اینو بهش میگن دموکراسی و برابری در خانواده .

رکسانا _ پس با این حسا ب ازروتعداد مبلمان خونه میشه به تعدادهمسران مرد خونه پی برد. صادق _ این طرح مجلس بود برای سهولت در کار آمار گیری . اینجوری  هم کار مآمورهای سرشماری آسون ترمیشه .. هم با ایجاد دموکراسی  و حق برابری در خانواده میشه دموکراسی رو درسطح جامعه نهادینه کرد وگسترش داد .

رکسانا _ یعنی مجلس قانون چند شوهری برای خانمها روهم تصویب میکنه  ؟

صادق _ معلومه که نه .

رکسانا _ پس اینکه دمو کراسی و برابری نمیشه آقاجون .

صادق _ راست میگی ها...چطور این مجلسیها اینجاشو فکر نکرده بودن ؟

رکسانا _ لابد سرشون به کارای دیگه گرم بوده ..

صادق _ ( تصدیق میکند ) لابد . راستی ببینم ...این شازده پسری که میگفتی کجا ست ؟ زیارتش نمی کنیم نکنه از مرگ ما دلخوره .

رکسانا _ اختیار دارین آقاجون ..اتفاقا.....(یهو متوجهء شوخی پدر میشود ) . آقاجون...هنوزهم شما شوخ طبعیتونو دارین ماشاله ..

صادق _ بزن بتخته .. نگفتی این بزت چه جور پسری هست ؟

( اسم پیت که میاید رکسانا هوو و ظلم به مادررافراموش کرده ونیشش باز میشود)

رکسانا _ بزچیه آقاجون ؟ آقا ست...الآنه د یگه باید پیداش بشه .( میرود از قهوه جوش روی میز یک فنجان چای می آورد) خیلی پسر ماهیه ..طفلی روزی  شونزده هفده ساعت کارمیکنه.

صادق _ پس مثل یابو ازش کار میکشی .

رکسانا _ بلا نسبت آقاجون

صادق _  میگم چیکاره هست ؟

رکسانا _ آدم حسا بیه آقاجون ..از فامیلهای رده بالای آمریکا ئیه. ازخونواد ش کشیده بیرون و برای خودش زندگی میکنه . دوست داره روپای خودش وایسه .

صادق _ مگه الآن رو پا ی کسی د یگه وایساده ؟

رکسانا _ منظورم اینه که میخواد مستقل باشه .. استقلال میخواد .

صادق _ پس تجزیه طلبه ...

رکسانا _ آقاجون شما هنوزم اونوری سیر میکنین . اینجا آمریکا ست .

صادق _اگه آدم حسابیه لابد با اوباما هم نسبتی داره ...آره... ؟

رکسانا _ قهوه تون سرد نشه آقاجون ...

پیت _( صدای پیت شنیده میشود ) هانی ...آیم هوم ..

رکسانا _ کامان هانی ... پیت اومد آقاجون .

صادق _ پیت ؟ یعنی بزت با یه پیت خیار شور اومده ؟

رکسانا _پیت اسمشه آقاجون.اسمش پیتره شورتش کردن بهش میگن پیت.(به صادق برمیخورد)

صادق _ عفت کلام داشته با ش دختر...واسه یه دخترخوب نیست جلو پدرش ازلبا س زیرش حرف بزنه. حالا بذارپیتت بیاد بینم چی توشه. پیت هم شد اسم ؟مگه شاه غلام چشه ؟  (پیت با دسته گل وارد میشود . با گشاده روئی و ادب آمریکائی دسته گل را به صادق میدهد )

پیت _ سلام...مستر. من بشما  ولکام  فرو میکنی .

صادق _ ولکام به عمت فرو کن..زهرا ... ا ین چی میگه ؟

رکسانا _ بهتون خوش آمد میگه آقاجون .. تازه فارسی یاد گرفته ..یه خرده غلط غلوط میگه ..شما ببخشید .. در ضمن رکساناهم یادتون نره .

صادق _ تو بهش فارسی یاد دادی ؟

رکسانا _ بعله آقاجون . خیلی با استعداده .

صادق _ ( بطعنه ) معلومه .. این تسبیح و زلم  زیمبو چیه به این بیچاره آویزون کردی ؟

یه چش بند و چند تا خرمهره هم بهش بزنی  میشه جای اسب گاری ازش کار بکشی .

رکسانا _ آقاجون ...اون طفلی همهء اینکارهارو بخاطر شما کرده .

صادق _ گفتی اسمش چی بود ؟

پیت _ من پیتی .

صادق _ شما در پیتی یا خود پیتی ؟

رکسانا _ آقاجون ترو خدا سر بسرش نذارین ..

پیت _ ( با لبخند ) یس .. شوما سرش بسرش نذارید . ( دسته گل رابطرف صادق میگیرد ) من بشما ولکام گفتی ...کیلی کوش آمدید .

صادق _ ( گل را میگیرد و برای تشکر دوطرف صورت پیت را میبوسد .) دستت درد نکنه ..

پیت _ (به انگلیسی حین بوس دادن به رکسانا تذکر میدهد ) به پدرت بگو که من گی نیستم .

رکسانا _ ( به انگلیسی ) بابام داره ازتو تشکر میکنه .

صادق _ شماها چی واسه هم بلغور میکنین ؟

رکسانا _پیت داره ازشما تعریف میکنه ...میگه چه بابای ماهی داری .

صادق _ بهش بگو تنک یو ..

رکسانا _ خودتون بگین ... فارسی میفهمه آقاجون . .

صادق _ آی ام تنک یو .

پیت _ یو ولکام .

صادق _ اون دوتا کلمه شم  ازبچه ها یادگرفتم که کم نیارم .

رکسانا_ آقاجون شما که دکترا دارین چرا انگلیسی با پیت صحبت نمیکنین ؟

صادق _ انگلیسی ایران با انگلیسی آمریکا فرق میکنه...بگو بقیه شو فارسی بگه..باقیشو فارسی بگوپسر جان .

پیت _ اوکی ..من باشما فارسی اسپیک میکنی . کیلی ممنونی که شما گدم روتخم .تخم ( یاد ش میره اهسته از رکسانا میپزسد) تخم چی بود ؟

رکسانا _ تخم چشم  ما..

پیت _ یس ,  رو تخم چش ما گوذاشتید . .. گدم .

صادق _ بابا اینجوری خیلی ضا یع ست ... جای اینکه به اون بگی بفارسی چی بگه بمن بگو به انگلیسی چی بگم ...من استعدادم بیشتره .

رکسانا _ اوا ..نه بخدا آقاجون ...فارسیش خیلی خوبه ...الآنه شمارو دیده یه ذره هول شده ...

وگرنه خیلی با استعداده ..فارسیش پرفکته .

صادق _ معلومه ... ماشالا استعداد  همینجوری داره ازش شره میکنه . میگم بااین لهجهء ضایعش چه جوری نماز میخونه؟ خدارو گیج میکنه .

رکسانا _ پیت نماز نمیخونه آقاجون .

صادق _ یعنی تارک ا لصلاته ؟

رکسانا _ نه , مسیحیه ....

صادق _ یعنی این پسره هم تارک الصلاته , هم محارب با خدا ..؟

پیت _ ( منظور صادق را نمیفهمد با خوشحالی تآ یید میکند ) یس یس ..من تاریک سلام بود ..

رکسانا _ تارک الصلات . نه آقا جون اون تارک الصلات نیست پسر خوبیه ..تو پمپ بنزین کار میکنه , سیگارم نمیکشه شبهام زود میاد خونه  .

صادق _خودش هم اعتراف کرد . بپریه جرثقیل بخریه ده بیست متر طنا ب هم خبر کن رکسانا _ (دلواپس ) جرثقیل برای چی آقاجون ؟

صادق _ پسر برو یه لیوان آب بخور زود برگرد  .

پیت _  وات یو مین ؟ آیم نات ترستی نو .

( اوضاع کاملآ بهم ریخته ولی پیت گمان میکند اوضاع بر وفق مراد است و خوشحا ل است )

رکسانا _ آقاجون اینجا آمریکاست ... حرفشم بزنین جرمه. یه دقه اجازه بدین.من توضیح میدم.

صادق _ در کار خیر حا جت توضیح و استخاره نیست .. تو بپر کاری که بهت گفتم بکن .

پیت _ شما اگه کاری داشت بمن گفت من انجام داد .. رکسانا کسته (خسته ) شد . کار نمیکنی .

رکسانا _تو یه دقه ساکت با ش پیت . شمام کاری نکنین این پسره بفهمه .. کارخراب میشه ..

صادق _ جرم خود ت هم کمترازاین پسره نیست..منتها چون دخترمنی من خودم کفیلت میشم ..

رکسانا _ آقاجون تو این مملکت سیصد میلیون آدم هستن که مثل شما فکرنمیکنن .میخواین همه شونو دار بزنین ؟

صادق _ مگه  اشکا لی داره ؟

رکسانا _ ( بطعنه ) نه والا ..اگه کمه , بگم از کشورهای اطرافم بیار ن  د ستبوس..

صادق _ اگه زحمتی نیس .

پیت _ شما خواست تمام آمریکا ئیها کامپلیتلی اکسکیوت کرد ؟ وای ؟ چرایعنی ؟ تل می وای ؟

صادق _چرا به وای وای افتادی ؟.جا ئیت درد میکنه ؟

پیت _جای من درد نکرد  .. شما صحبت کرد من دردش آمد .

صادق_از حرف من درد ت اومد؟  آخ بمیرم الهی .

رکسانا _ آقاجون , پیت اونقدر درجهء احساسات انساندوستیش بالاست که یه هوم لس که می بینه میشینه و های های گریه میکنه .

صادق _ هوم لس دیگه چه جونوریه ؟

رکسانا _ جونور نیست ...آدمه منتها خونه زندگی نداره و تو کارتون میخوابه .

صادق _ (باتعجب ) تو کارتون ؟؟

رکسانا _ بعله

صادق _ یعنی شبها بغل تام و جری میخوابه .؟

رکسانا _ نه اونجور کارتون .. کارتونهائی که توش جنسهائی مثل یخچال و تلویزیون میذارن .

صادق _ تو تلویزیونش میخوابه یا تو جعبه اش ؟

رکسانا _ تو جعبه اش آقاجون ..

صادق _ لابد ازا ون خرده پاها ست که شب پشت در صدا سیمامیخوابن که یکی بیاد باهاشون مصاحبه کنه ...

رکسانا _ آقا جون منظورم اونائی ان که خونه زندگی ندارن شبهای زمستون میرن تو یک  جعبه معبه ای میخوابن که از سرما نمیرن ..

صادق _ ای بابا...از اونا که شبی هزارتاش پای برج سفید و برج میلاد ردیف خوابید ن ..بهش بگو بیخیال شو پسرم . عوضش طرف از پرداخت پول آب و برق و شارژساختمون وعوارض نوسازی و پایان کار و شیرینی مآمورای شهرداری ومهمونای گاه و بیگا هی که سیریش وار میان وکنگر میخورن و لنگر میندازن راحته.بزرگترین نعمتشم اینه که کسی شنودش نمیکنه . تازه ..ازفرمایشا ت چپ وراست عیا ل و بچه ها وصدها مخارج د یگه در امانه ..خود این مسئله میدونی چه موهبتیه ؟ ..امتیاز بزرگترش اینه که دائم ازدست مآمورای ماهواره جمع کن تنش نمیلرزه..میگم یه سرا ین در پیتتو بیارش ایران پوستش کلفت میشه د یگه گریه نمیکنه ....

رکسانا _ ( به انگلیسی به پیت میگوید ) آقاجون تورو  دعوت کردن یه سفر بامن بری ایران

پیت _( ذوقزده ) اه مای گاد ...من کیلی دوست داشت پاسارگاد .

صادق _ بارک اله داره فارسیش خوب میشه ...گفت اسم خودشو میخواد بذاره پاسارگاد ...بنازم به ارق ملیت ..

پیت _ ( باخوشحالی ) من کیلی کوشحال شدی که به شما لاو فرو..

رکسانا _ ( فوری باعجله دهان پیت رامیگیرد ) میگه خوشحاله که شما دعوتش کردین چون از بچگی عاشق دیدن جاذبه های توریستی ایران بوده , خصوصآ امامزادههاش ..

صادق _ ایواله ...ایواله خودشه ...همون دامادیه که دنبا لش میگشتم ..

رکسانا _ حالا باخیال راحت بحثتونو ادامه بدین .

صادق _ کجا بودم ؟

رکسانا _داشتین میگفتین میخواین برای پیت پمپ بنزین بخرین .

صادق _ درسته ...داشتم میگفتم که ,عنقریب بنزین تحریم میشه و پمپ بنزینها همه ری تی تی

یعنی مالیده . نون تو برج سازیه …یه زمین بی صاحابو که صاحابش فراریه صاحاب میشی , یه سیم خاردار دورش , شبونه مصالح میریزی توزمین و تیغهء اولو که رفتی بالا , کار تمومه.  یه آگهی پیش فروش میزنی وبا پول متقا ضیها شصت طبقه رو میری بالا . روش یه وام آنچنانی هم میگیری و بعد شم سریع تمومش میکنی و با یه توصیه , میشی صاحاب کمپلت برجت. توپ توپی .

رکسانا _ آقا جون زدین جاده خاکی . هنوزم فکرتون اونوریه .. پمپ بنزین موندگارتر از شغلهای دیگه ست آقاجون…مردم به بنزین بیشتر احتیاج دارن .

صادق _ ولی نون توی بسا ز بندازه ...یعنی منظورم برج سازیه شاعر میگه: ( شاهنامه ای میخواند ) .

زباغات شمران و شابد لعظیم .....   زدربند و گیشا و      جادده قدیم

درختان بخشکا ن و برجی بساز....  تمامش چو کردی , برآورنماز

هوا دروطن گرکثیف است و دود.... .برای   تنفس   اگر    جا نبود ,

سوپورها   بگو تا   تمیزش کنند..... چو کس معترض شد , چی چیزش کنند

ضمنآ شعار " ما اهل سا خت و سازیم  , تا زنده ایم میتازیم " هم یادت نره .. ما بشعار زنده ایم. گفتی اسمش چی بود ؟

رکسانا _ کی ؟

صادق _ همین شاخ شمشادی که جلوی من وایساده .

رکسانا _ پیت ...منظورم پیتره ... همه بهش میگن پیت , شمام بگین پیت پلیز.

صادق _چقدرما با آمریکائیها نقاط مشترک داریم .اینجا  پیت زیاده ...اونجا در پیت ..

پیت _ کال می پیت پلیز ..

صادق _ حالا چه پیت , چه بشکه , چه در پیت... تو میدونی کفن میت چند تیکه ست ؟

پیت _ واسه  خانوما دکولته ...واسه آقایون دو تیکه ست .(رکسانا ازوحشت دهانش باز میماند و گمان میکند پدرش با بت این حرف بلائی سر پیت خواهد آورد .نفسش درسینه میماند)

صادق _ پس کفن  دوزهم هستی .اونم ازنوع اروتیک دوزش .آیزم لایت .( چشمم روشن) ..

پیت _ من تو هیومن را...

رکسانا _ (فوری تو حرف پیت میدود ) تو پمپ بنزین مدیرعامله آقاجون . مگه نه پیت ؟

پیت _ من به با بات رضایت فرو..

( ناگهان رکسانا که فاصله ای با پیت دارد هول شده بسرعت جلوی دهان پیت رامیگیرد که فرو کردنش رانگوید.با خنده ای سا ختگی وصدای بلندی ناشی ازتعجیل درگفتارروبپد ر میگوید )

رکسانا_ میگه خوشحاله که رضا یت شمارو فراهم کرده .( باحرص بغل گوش پیت ) اینقدر چیزی اینور اونور فرونکن .. آخرش اینجا خون راه میندازی ها...براش ترجمه کردم آقاجون .

پیت _ یس...زور من  همین  بود .

رکسانا _ (سقلمه به پیت میزند و تذکر میدهد ) منظور من همین بود .

پیت _ آی مین ... من , زور من همین بودی .

رکسانا_ میگم آقا جون .. پیت دورهء مدیریتو تکمیل کرده.. کمپا نیهای نفتی رو دست میبرنش . خودش از شغلش راضیه ولی من دوست ندارم کمپانیهای نفتی از دانش و تخصص پیت سوء استفاده کنن ...دوست دارم استعدادشو واسه خودش خرج کنه . نظر شما چیه ؟

صادق _ نظر بنده اینه که هرچی نظر شما ست .. ولی اجازه بدین حرف آخرو من بزنم . من

معتقدم اول باید اسمشو عوض کنه ...اسمش خیلی ضایع ست . من چه ریختی میتونم  بگم اسم دومادم پیته ؟ ...خیطه..

رکسانا _ خب بگین پی تره ..

صادق _ اینجوری که بیشتر ضا یع شد .....همون اسمشو میذاریم علصغر (علی اصغر ) بهش هم میاد . بچه مسلمون که اسمشو نمیذاره پیت ..

پیت _ من بچه مسلمون نبود .

صادق _ نبود ؟؟؟؟ پس چی بود . ؟

پیت _ من کریستین بود .

صادق _ کریستین بود ؟ (معنی کلمه راچون نمیداند گمان میکند پیت کلک زده معترض وعصبی میشود ) چرا دبه درمیاری ناکس؟ اول که گفتی در پیتی  ..حالا میگی کریستینی ؟ این نا مرد دغلبازوهفت خطیه که اونورش ناپیدا..ناکس نالوطی ..خیا ل کردی میتونی بما برگ بزنی .؟.من خودم قا ب قمارخونم .. روزی چل تا مث ترو میبرم لب چشمه آبش میدم یه ساندویچم میدم دستش ..خیا ل کردی من جائی میخوابم که آب زیرم بره ؟ برو اون ضامن دار منو وردار بیار فاطی . من سیراب شیردونشو واسش بار میذارم . باهمه آره با بچه نازی آبادهم آره ؟ فکرکردی من دخترمو ازدرخت چیدم که مفت و پونصد بدمش بتوی ناکس خا لی بند

هیچی ندار که دخترمو با هفت سرعا ئله بری سرش هوو بیاری ؟  الانه سر چهار راه ترتیبتو مید م ,که عبرتی بشه واسه آمریکای جهانخوار تا دفعه دیگه بفهمن کیو بذارن سرکارکه بعدآ واسشون شاخ نشه. فاطی بپر برو یه جرثقیل بخر بیست مترم طناب خبر کن...ایکی ثا نیه

میکشمش بالا که عبرتی بشه واسه خلق الله آمریکائی . توضیح : ( لحظه ای که صادق داغ میکند و جوش میاورد کم کم به پیت براق میشود و درجهء عصبانیتش بالا میزند و مانند گذشته که با همپا لکیها یش دعوایش میشد رجز خوانی میکند و رکسانا که پدر را میشناسد فوری مانع او که قصد حمله به پیت را دارد میشود و هرچه صادق ناخوداگاه بیشتر زور میاورد رکسانا مثل کوهی مقاومتش بیشتر شده اما پیت که این صحنه ها را ندیده با وحشت از د ست صادق عقب عقب رفته ..گاه پشت رکسانا و زمانی پشت کاناپه سنگر میگیرد و رکسانا سعی دارد صادق را متوجهء اشتباهش کند اما صدای بلند صادق به او مجال نمیدهد و آنچنان عصبی است که اسم رکسانا را زهراهم نمیگوید و فاطی صدا میزند .

رکسانا حرفهایش لابلای حرفهای صادق جا میگیرد.)

رکسانا _ آقا جون اجازه بد ین من تو ضیح بد م .. من رکسانام .. شما اشتباه میکنین ..آقاجون .فاطی که د خترابرام نعلبند بود ..اجازه بدین آقا جون .. پیت پسر خوبیه ...اون منو دوست داره . منم اونو دوستش دارم . یه دقه آروم بگیرین .

رکسانا _ ( پس از آرام کردن پدر) آقا جون اجازه بدین .. من توضیح بدم ..کریستین بفارسی میشه مسیحی.ارمنی ...منظور پیت این بود که مسلمون نیست .ارمنیه .مثل ارامنهء خودمون.

صادق _ ارمنی ؟ مث...ارامنه ء خودمون ؟

رکسانا _آره آقاجون ..

( صادق آرام میگیرد و بفکر گذشته اش می افتد  می نشیند و  رو بتماشاچی قصه آغاز میکند همانطور که برای رکسانا گفته بود . موزیک نرمی صحنه را همراهی میکند پیت بیحرکت میماند ) .

صادق _قدیما یه روز توسبزه میدون یه پسر جوونی ,درحالیکه تند و تند تخمه ژاپنی میشکوند

و با کفشهای پاشنه تخم مرغیش لخ لخ  کنون میرفت طرف بازار, یه دختر ارمنی که موهای بلندشو بافته بود و دو بر شونش انداخته بود باچشای عسلیش و لبخند جوون کشش ازاون نشونی یه آدرسو گرفت . همچی که چشا شون باهم همسو شد و جرقه ا ی زد, آتیش بجون

پسره  افتاد و خاکستر نشینش کرد .

             ( رکسانا نیز روبتماشاچی ادامهء قصه را که شنیده بود تعریف میکند ) .

رکسانا _ پسره با یک د نیا آرزو د نبا ل  دختر راه افتاد به امید اینکه یه جای خلوتی روش بشه و به دختره بگه زن من میشی ؟

صادق _ اونقدر زاغشو زد وکشیکشو کشید تا  دختره کارشو انجام داد و سوار درشکه شد و رفت طرف خونش .غا فل از اونکه پسره عقب درشکه رو میلهء چرخهای درشکه نشسته بود رکسانا_ بالاخره خونهء دختره رو یاد گرفت  .

صادق _ از اونروزکعبه ء د لش , شد خیابون هدایت .

رکسانا _پسره جای رفتن  پشت  یخچا ل و تلکه گیری , سرکوچهء دختره روی سکوی خونه ء آقا امامی می نشست تا محبوبش بیا د رد شه  و اون بتونه یه شکم سیر نگا ش کنه .

صادق_ روزگاره دیگه ...بهم نرسیدن , چون دختره مرامش با مرام پسره تفاوت داشت  . رکسانا_بابای پسره اونو بخاطر عشقش به یک تارک الصلات  از خونه بیرونش کرد .

صادق _دختر ارمنی هم  یه ما ه نکشید که رفت خونهء بخت وپسره هم در بدر شد .

( در تمام مدتی که صادق و رکسانا قصه را تعریف میکنند موزیک ملایمی در متن صحنه گفتا ر را همراهی میکند و موزیک تا آنجا ادامه دارد که صادق لبهء میز می نشیند و برای اختفای غمش لحظه ای سر رامیان دودست میگیرد و سپس بحا ل نرما ل خود بر میگردد . د ر این صحنه صادق جای جوانی خود و رکسانا بجای ژینوس  ضمن آنکه قصه را بارگوئی میکنند  در آخرین حرکت رکسانا جلوی پدر زانو زده و نگران حال اوست ...هما نگونه که  درگذشته . پیت بحال عادی ولی خموش در می آید ).

رکسانا _ آقا جون ...شما حالتون خوبه ؟

صادق _ آره ...خوبم ( رکسانا بلند شده بطرف مقابل پدر براه می افتد ).

پیت _ شما من نکشت ؟

صادق _ بینم ...گفتی ...توچیزی  ؟  یعنی …همونی که گفتی چی بود ؟

رکسانا _ کریستین ... یعنی ارمنی ...مث ارمنیهای خودمون .. مث ٍ همون دختری که یه دفعه تو بچگیهام قصه شو واسم گفته بودین .

صادق _ ژینوس ..

رکسانا _ آره ژینوس. پیت هم , هم مسلک اونه .

صادق _ خیلی خب.. من حرفی ندارم ...ولی یه مانع گنده سر راهتون هست ..گمون نمیکنم بشه از این ما نع گذشت .

پیت _ من رکسانا دوست داری .. بخاطرش هر کاری میکنی  .

صادق _ می کنم.

پیت _ یس ..می کنی ..

صادق _ من نه ... تو هر کاری میکنی ..

پیت _ یس .. من هر کاری میکنی .

رکسانا _ آقاجون .. به پیت  هنوز زمان افعا لو یا د ندادم ..منظورش اینه که اون بخاطر من هر کاری که بگین میکنه .

صادق _ هر کاری ؟

پیت _ یس ..هر کاری ..

صادق _ ( اشاره میکند که پیت جلو بیاید ) بیا ..

پیت _ با من بود ؟

صادق _ آره ...بیا جلو ( پیت جلو میاد ) گوشتو بیار جلو ..

 (صادق برای آنکه رکسانا متوجه نشود در گوش او با تو ضیحات میگوید که حاضری ختنه بشوی  و هر لحظه در نگاه پیت ترس بیشتری دیده میشود و آخر سر با وحشت وصدای بلند میگوید) :

پیت _ اه مای گاد...اینکار بود جنا یت ... من خواست با رکسانا ازدواج کرد این کارکرایم بود  ( رکسانا متوجهء گفته ء پدر میشود )  این کار برخلاف هیومن رایت بود این کار گتل عا م بود

صادق _ قتل عام کد ومه مرد حسابی؟ این کارسنته ,اگه نشه که نمیشه ..سنتونمیشه ندید گرفت.

پیت _ چرا که نشه ؟ مگرگبل از تصویب این گانون آدمها ازدواج نمیکردن ؟ ما  دوتا انسا نیم با دوتا عگل سالم .. ما کا ست باهم زندگی کرد .. شما نباید بما گفت ما چه کرد چه نکرد .

صادق _ این خواست و گفته ء من نیست که..

پیت _ کاست هرکی  بود...کاست من نیست . منهم برای خود کاستی داشت ...شما به کاست من احترام گذاشت ..من به کاست شما احترام فرو کرد .

صادق _ احترام به عمت  ..لا اله الاله...

رکسانا _( فوری وساطت میکند ) اقا جون , اقاجون منظورش اینه که به خواست شما احترام فراوون میگذاره . ( به پیت ) تو هم یه ذره افاضات و اظهار فضلتو کمتر کن  . آخرش اینجا خون راه میندازی.ها.....

صادق _ نزدیک بود شاهرگش بپره دم تیغ و کارد ستش بده ..

رکسانا _آقاجون . اینحرفها دیگه برای شما افت داره ..شما الآن کم کسی نیستین ..تیغ و ..شاهرگو ... کشت و کشتار و...

صادق _ خوئی که نشست بر طبیعت ....

رکسانا _ بیرون نرود تادم مرگ ...قربون آقاجون خودم برم که تکه بخدا...یونیته .

صادق _.. تو هم  بلدی چه جوری این آقاجونتو خرکنی پدر سوخته .

رکسانا _ آقا جون این طفلی تازه زبون واکرده ومن چهارتاکلوم بزورمابمیریم تو بمیری بهش فارسی یا د دادم که بهتر بتونم حسش کنم ...خب معنیشو قاطی میکنه د یگه..راستشو بخواین خود منم معنی کلماتو همچی درست و حسابی که نمیدونم .

صادق _ زکی ...ناسلومتی یه بچه آمریکائی رو نمیتونی خر فهمش کنی ؟

رکسانا _ با شیش کلاس سواد که نمیشه استاد دانشگاه تربیت کرد آقاجون .

صادق _ ببین در پیتی .

 پیت _ من در پیتی نبود ..کا ل می پیت پلیز .

صادق _ اینم که هنوز کاله ..نرسیده ست ..چی میگه ؟

رکسانا _ آقاجون از تون خواهش میکنه فقط پیت صداش کنین ...جوونه ..بهش بر میخوره .

صادق _ بهرحا ل بیست وچهار ساعت بهت مهلت میدم که اوکی کنی .. وگر نه ری تی تی ...یعنی از دواج با دختر من ما لیده .

پیت _ رکسانا .. مالیده یعنی چه هست ؟ 

رکسانا _ (وانمود میکند که شرط پدر رانمیداند ) منکه نمیدونم چه شرطی واست گذاشتن ... اما میگن اگه  به اون کاری که ازت خواستن  رضا یت ندی ,  منو بتو نمید ن .

پیت _ منکه نکاست تو را کرید ..تو انسا ن بودم  من هم انسانی ... تو باید منو انتکاب کردی

نه پدر تو . پدرت داره تو را بای میکنی ..ترا چی میگن ؟ ها..تورا میفروشی کرد . اینکار بر

کلاف هیومن رایت بود ..کودت اینو دانست .

رکسانا_اقا جون راست میگه دیگه ...منکه نمیدونم چی ازش خواستین ولی هرچی هست

برخلاف قوانین حقوق بشره از این مسئله بگذرید آقا جون . تو این مملکت زور گفتن جرمه . از خواسته تون بگذرید.

صادق _ بگذرم ؟ جرم این کارمیدونی چیه ؟ پاتون برسه اونجا ترتیب جفتتون داده ست . مگه الکیه ؟.

رکسانا _ خب ما اصلآ نمیایم ایران ..همینجا میمونیم  .

صادق _ اصولآعقدتون باطله ...تازه ...علاوه براون باید بعدش مسلمون بشه ...وگرنه صیغهء عقد جاری نمیشه . یعنی غیر ممکنه .

پیت_ حالا حوض بیار آب پرکن .

صادق_ آب بیار حوض پرکن .

پیت _ میکای پرکن . میکای پر نکن .هرکار میکای بکن .فقط اون کار بامن نکن .

صادق _ اصلآ با تو معامله مون نمیشه ..زهرا پاشو جمعش کن ...بر میگردیم ایران .

پیت _ شما خود برگشت ایران , من رکسانا اینجا نگهداشت .

صادق _ بهه ...گروگانگیری میکنی ..؟.

پیت _ من هاستج نکرد ...من اونو با عشق هاستج کرد نه با زور ...

صادق _ یادمه بابای خدا بیامرزم همیشه میگفت ..

پیت _ کدا بیامرز یعنی چی ؟

صادق _ یعنی وقتی یکی میمیره و میره پیش خدا ... اونجا نامهء اعما لشو مید ن دست خودش نه کس دیگه ای. اون نامه اصلش دست خداست کپیش دست بشر...توی اون نامه....

پیت _ وقتی آدم مرد که مرده , چطور تونست نامه گرفت ؟

رکسانا _ ( فوری وسط حرف پیت میپره ) ببین منظور آقاجون اینه که مثلآ من ..نه , اصلآ تو ..ببین وقتی تو ومن ...یعنی  وقتی که ما..

صادق _ دمت گرم ..همینه ..وقتی من و تو ما بشویم هیچ پفیوزی نمیتونه از ما خرسواری بگیره .. میگن وشا ورهم فل..

رکسانا _ فی الامر..

صادق _ همین .. واین یعنی گفتگوی تمد نها ست... برادرمن ..پمپ بنزین میخوای .خب بشین با پد ر زنت گفتما ن کن ..د یگه چرا پمپ بنزینو آتیش میزنی ؟همین کارها رو میکنی تحریم الازدواج میشی حسابهای با نکیتم می بند ن.پا سپورتتم ازت میگیرن. اونوقت باها س بری غا ز بچرونی . جون عزیزت زبونم مو درآورد ازبس بهش گفتم .. مگه بخرجش رفت ؟ آخرش مجبورم کرد طلاقش دادم ..

رکسانا _ ( باحیرت ) کیو ؟ 

صادق _ ها ؟ا

رکسانا _ کیو طلاق دادین ؟

صادق _ من ؟ ...من طلاق دادم ؟

رکسانا _ شما گفتین طلاقش دادین . نگفتین؟

صادق _ من؟ کی ؟ من اهل طلاق ملاق نیستم دخترم ..هرکی گفته بهتون زده ..همش پرونده سازیه.

 رکسانا _ منظورتون این نبود که مادرمو طلاق دادین ؟ حاج خانومو طلاق داد ین ..؟

صادق _ کدوم یکی رو ؟

رکسانا _ نکنه شمام توخونه تون  دموکراسی مبلمانی دارین  .. مگه چند تا حاج خانم دارین ؟

صادق _ ( فراموش کرده و باتردید سر انگشتی می شمارد و گاه خط میزند یعنی یک اسم را دوبار شمرده ..آخر سر میگوید ) یه د ونه.

رکسانا _ یه دونه حاج خانوم که میشه مادر من ...پس مادرمو طلاق ندادین  ...آره آقاجون ؟

صادق _ والا چون رضا یت مادرت باید ضمیمهء صیغه نامه باشه وجود ایشون یک ضرورت حیاتی است .من فقط یک رضا یت نومه با امضای حاج خانوم گرفتم چند تا ازش کپی کردم دادم  بردن مهرکپی برابراصل زدن منتها با اسمهای مختلف . اینکارجرمه ؟ انصاف داشته باش . من کارم قانونیه .

رکسانا _یعنی شما بهمه شون دروغ میگفتین که مادرم رضایت داده  ؟

صادق _  تقیه برای تعدد زوجات , اگر به مصلحت باشد بلا ما نع است .

رکسانا _ این تعبیر ها رو ول کنید آقا جون ..دروغ دروغه وگناهه ..دروغگو هم دشمن خداس..خودتون ازبچگی بما میگفتین دروغگو دشمن خداست .

 صادق _ دقیقآ .

 رکسانا _بالاخره مادر منو طلاق دادین یا نداد ین ؟

صادق _ ببین عزیزم . همونطور که نکاح یک سنته, طلاق هم یک سنته..اما اگه دیدی قصد داره یا طلاقت بده یا هوو سرت بیاره جای آب , اسید بریز تو آفتابه اش بده دستش تا بعد از اون اخلاق در خانواده رو رعا یت کنه ...این نسخه تو ایران جواب داده .حاج آقا هنوز یه وریه ورراه میره .

پیت _ من کم کم داشت ازبابای تو کوشش آمد.من بابات راضی میکنی با من ازدواج رضا یت بکنه .

رکسانا _ منظورش اینه که شما رو خیلی دوست داره میخواد شما رو راضی کنه که با ازدواج ما موافقت کنید .( به پیت سیخونک میزند) مگه نگفتم یه دقه افاضا ت نکن ..

پیت _ اضافا ت یعنی چی هست؟

صادق _ د خترعزیزدلم ,د ست من که نیست . اون اول باید مسلمون بشه ...تا اون یکی کاررو هم نکنه نمیشه مسلمون بشه کراهت داره چون دیگه بچه که نیست  . یه اسم درست حسابی هم واسش جور میکنیم و مشرفش میکنیم و میره پی کارش ..شماها چقدر سخت میگیرین .

رکسانا _  اگه اون حاضر نشد مسلمون بشه شما اجازه میدین من بد ین اون مشرف بشم ؟

صادق _ خواهش میکنم ..منزل خودتونه مشرف فرمودین ...چه عجب از اینورا ؟ بفرمائین

تو, دم دربده.  مث اینکه بد ت نمیاد سر ما رو بباد بدی .

رکسانا_ خدانکنه آقا جون ..اینشالا که هزار سا ل عمر کنین .

صادق _ تو که میگی ..بگو پنجهزارسا ل .

آقاجون ..خودتونوبذارین جای پیت ...منم خیا ل کنین ژینوسم..اگه این بازی رو سرخودتون در میاوردن , که آورد ن ...خوشتون میومد ؟

صادق _ ( لحظه ای بفکر میرود ) خدائیش منکه خوشم نیومد .. یه عمر عزادار دلم شدم .

 پیت _ آگا صادگ  در گرن بیست و یکم د نیا یک دهکد ه جهانی شد ..گوانین د نیا یکی شد

بشر راحت زندگی کرد.. درآینده هیچکدام ازسنتها , بشر گبول نکرد ..آنچه گبول کردی هیومن

رایت و دموکراسی برای همه بود ..شما هیومن رایت ..حو گوگ بشرگبول نداشت؟

  رکسانا _آقاجون ترو خدا بخاطر عقیده تون زندگی ما دونفر روبهم نزنین . پیت تو این غربت خیلی بمن کمک کرده ...اگه اون نبود معلوم نبود تو این دنیای گله گشاد غرب چه بلائی سرم میومد ..بذارین ما به آرزوی دلمون برسیم . ماکه جز شما کسی را نداریم .

پیت _ من از شما پلیز کردی  .. من رکسانا کیلی دوست داری  اونهم من دوست داشتی . دوتائیمونم شما رو کیلی دوست داری .

 ( صادق کمی فکر میکند بچهرهء معصوم تک تکشان نگاه میکند . کمی راه میرود و قدم میزن ودرحالیکه نفس درسینهء رکسانا حبس شده ونگران جواب صادق هستند صادق میگوید)

صادق _ سر که نه درراه عزیزان بود ... بار گرانی است کشیدن بدوش . فقط حواستون باشه.. شما اصلآ بامن مشورت نکردین و همه تصمیماتو خودتون گرفتین هاااا...من با اوس کریم حوصلهء کلنجاررفتن ندارم ..حا لیته ؟

(رکسانا از خوشحالی بهوا میپرد و میخواهد صادق را بغل کند وگونه اش را بوسه باران کند)

رکسانا _ حالیمه ..چه جورم حا لیمه  ..

صادق _ حالا برو اون چ..

رکسانا _ چمدونتون ...

صادق _ همون.. برو بیارش ... سو

رکسانا _ سوغا تیهامون ...

صادق _ همون ...خدا کنه اندازهء انگشتاتون باشه ...

رکسانا _ ( از نا باوری ) حل... ؟

صادق _ حلقه های نامزدی ...

رکسانا  _ همون ... ( با خوشحالی ) پیت ...اوری تینگ ایز ال...

پیت _  ال رایت .

رکسانا _ همون ..

پیت _    یعنی گبول شد ؟

رکسانا _  یس یس یس ...

پیت _  (خطاب به صا دق ) شما رضا یت داد ؟

رکسانا _از آقاجون نباید بپرسی ازمن بپرس جوابتو بدم .

پیت _   چی باید پرسید ؟

رکسانا _بپرس بامن عروسی میکنی ؟

پیت _  یو مرید ویت می ؟

رکسانا_. یس یس ..بعله بعله بعله ...من به ازدواج باتو رضا یت داد , تو فهمیدن کرد ؟ .

پیت _ ( ازخوشحالی ) یس یس یس ...

صادق _ حالا برین زودتر حاضرشین بریم که خیلی کارداریم . من چند روز بیشتر وقت ندارم

رکسانا_ کجا ؟ مگه من میذارم شما برگردین ؟ تازه آقاجونمو گیر آوردم .

پیت _  آیم هپی یو فایند یور فادر .

رکسانا _ پیت ...آقا جون واسمون سور پرایز داره ...بجنب تا منصرف  نشده ...

پیت _ من به بابای تو عشق فرو کردی . .(متوجه اشتباهش میشود )..اوپس .

( نا گهان رکسانا و خود پیت متوجهء تکرار اشتباه میشوند و باحیرت وترس بهم نگاه

 میکنند و صاد ق نفسش را باغیض در سینه فرو برد و باخشم فریاد  ممتدی میزند .

صادق _ زهراااااااااااااااااااااا

رکسانا _(یادآوری میکند ) رکساناااااا

(رکسانا دست پیت را میگیرد و بسرعت از چنگ صادق فرار میکنند . پرده بسته میشود . )

                                             پایان پرده اول

 

نمایشنامه : با اجازهء بزرگترها

پرده دوم . همان دکور پرده اول

------------------------------

صادق هد فون بزرگی بگوش دارد و حین قدم زدن در اطاق مشغول فراگیری زبان انگلیسی است . آنقدر حواسش به درس است که از اطرافش بیخبر است . زنگ تلفن بصدا در می آید اما او نمیشنود . تلفن پشت سرهم زنگ میزند اما صادق حین فراگیری است و گاه کلماتی را با خود تکرار میکند .

صادق _ آی ام ..دیزی ..یو آر دیزی ...شی آر دیزی ...اه ...پس اینام دیزی دارن ...میشه دیزیشونو بار گذاشت .. یو آر گو..تو  هوم ..یو آر گو...چقدر زبون بی تربیتیه ..همش فحش خوار مادر میدن  . لابد ازتو مجلسشون یاد گرفتن ... آدم اینجا احساس غریبی نمیکنه .

( دراینموقع همزمان که رکسانا با پیاز و چاقو درحال آشپزی بوده آقاجون آقاجون گویان وارد میشود دستکش و پیشبند آشپزی دارد و چشمانش از سوز پیاز اشک آلود است  و صادق همچنان مشغول ).

رکسانا _ آقاجون چرا تلفنو برنمیدارین ؟  (گوشی را کمی بالا میکشد و میگوید ) تلفن...تلفن هلاک شد .

صادق _ مگه نمی بینی آی ام دیزی ام ؟

رکسانا _ ( حین برداشتن گوشی ) دیزی نه , بیزی ...اه..های ژانت ..آیم فاین تنکیو...اندیو ؟ یس ..هی ایز هیر.. هولد د لاین پلیز ..آقا جون ژانته میخواد باهاتون حرف بزنه .

صادق _ با آی ام ؟

رکسانا _ (بشوخی ) آره بایو آر ..هرجا کم آوردین گوشی رو بدین من بهش میگم .

صادق _ عمرآ کم بیارم . بده من گوشی رو بینم . هلو...یس.آی امم گودم..یو آرم گودی ؟ آی ام دیزی واز .

رکسانا _ بیزی .

صادق _ یس ..مای مین بیزی . فور...فور..فور جا ب ...نه نه ..فور هوم ورک .

رکسانا _ فور بیزینس ..

صادق _ فوربیزینس . وات ؟شما خواست..سی ..آی ؟

رکسانا _ میخواد ببیندتون .

صادق _ خب آی ام هم میخوام  سی یو کنم .

رکسانا _ آی وانت تو سی یو تو ..

صادق _ ( به رکسانا ) حالا چرا تو سی سی  یو؟  ماکه حالمون خوبه , خب میریم یک کافه ای جائی تو بیرون می شینیم یه ودری (هوائی )میخوریم و حال میکنیم .. (به ژانت ) باشه اوکی  تو وبیرونش نور ما یند ..هرجا یو میلاوی . وی گه همونجا . یس..یس.. زو ؟ زو هم گوده آره گوده ..همون زو میریم  . یه خرده شیر و پلنگ و میمون بلوکیم حا ل کنیم  .. یس لایا ن ...لایان کینگ بلوکیم . یو می لاوی ؟ ...منم میلاوم ..در ایز اونجا تارزا ن  ؟ تارزان .. (صدای عربدهء تارزان را تقلید میکند ) تارزان..یس ..هرجا لایا ن ایز ...تارزانم ایز . وقتی آی ام بی بی بود ..نو ..نو ..سیکستین ساله بود اونقه اونقه نو..یس یس ..همون...یا نگ بود فیلم تارزان رفت لوکید ..وری گود بود .. اوکی  ..منم سی یو...می لاومت جا نت . . ( قطع میکند ) اینگیلیسی رو حا ل کردی ؟ ( رکسانا هنوز خنده بر لب دارد ) .

رکسانا _ خیلی حالیدم آقاجون ..

صادق _ حالیدی ....( هردو به قهقهه می افتند ) . میگم یهو دست بنقد صیغش کنم که نپره .

رکسانا _ نه آقاجون نمی پره ... برادرش دامادتونه ..

صادق _ راست میگی ها..یادم نبود...کفتر جلده .

رکسانا _ اقلآ تا قبل از رفتن سرقرار یه چند جمله حرفهای خوب حفظ کنین که خیلی هم ضایع نباشه .

صادق _ من کلورم (زرنگ) . تو وری(نگران) نباش این چیزها رو خودم با ژانت کنار میام  . تو فقط بمن بگو هلاکتم چی میشه ؟ بقیه اش بامن .

رکسانا _ (میخندد ) میشه پردیشن .

صادق _ پس هلاکتم میشه پردیشنتم ...آره ؟. (دوباره رکسانا میخندد صادق هم با او میخندد ) . بابا یه پمپ بنزین واسش میخریم بقیه ش حله .

رکسانا _ آقاجون اینجا اینجوری بریزبپاش نکنین. با یه  تیکه جواهرهم  حله .تا مطمئن نشد ین سرکیسه رو شل نکنین آقاجون ..والا سرنوشت ها لیوودی پیدا میکنین و کمترین کادوی بعدیتون هلیکوپتر شخصیه ..

صادق _ خدارحمتی بابام اونوقتها همیشه میگفت ...اگه خدا یه پول قلمبهء باد آورده ای نصیبم کنه  حقمو از زندگی میگیرم وتا دینش عشق و حا ل میکنم . اونکه نصیبش نشد ..ما که شده ..بذار حالشو ببریم ویه حالی هم به این و اون بدیم .

رکسانا _معلوم نیست اگه بابا بزرگ هم یکشبه تریلیاردر میشد چند د ست مبلمان تو خونش میذاشت . ؟

صادق _ اگه اون بود که میزد رو د ست شاه سلطان حسین . نمایشگاه باز میکرد .

رکسانا _ میگم آقاجون ...چرا اینهمه پولو تو ایران ننداختین تو کار تولید که هم خودتون بخورین ..هم یه عده کارگرای ایرونی ؟

صادق _ سرمایه تو ایرون امنیت جانی نداره .بالاخره پول صاحا ب داره ..ضمنآ... از چراغ قرمز رد نشو دختر..یهو یه ماشین بهت میزنه و کارت سا خته ست .  میگم بالاخره تصد یقتو آمریکائی کردی یا هنوز با همون بین المللیت رانندگی میکنی ؟

رکسانا _ اونکه همش یه سا ل بیشتر اعتبار نداشت .. آمریکائیشو دارم آقاجون .

صادق_ اون سوئیچتو بده با ژانت یک گشت مشتی بزنیم یه سر ببرمش لاس وگاس یه حالی بکنیم .

رکسانا_ اولآ ژانت خودش با اتومبیل میاد دنبالتون . درثانی شماکه نه لایسنس ..ببخشید , نه تصدیق اینجارودارید نه راههارو بلدین .

صادق _ راههارو که ژانت بلده ..تصدیق هم اگه گرفتنمون دم آجانه رو می بینیم حله .

رکسانا _ (میخندد ) شما بازم زدین جاده خاکی ...اینجادم هیچ آجانی رو نمیتونید ببینید قربان . اینجا حکومت عدل قانونه و قانون هم پدر صاحاب بچهء آجانو درمیاره اگه کسی دمشو ببینه .

صادق _ سرت تو کار نیست باباجون ..خامی . قانون کیلو چنده؟ قانونی که بایک دستخط و توصیه جابجا میشه فقط اسمی ازش مونده .. میگه زر برسر فولاد نهی نرم شود .خیا ل میکنی اینائی که صبح تا شب تو شیپورمیکنن و درگوشت میزنن راس راسی همونیه که میگن ؟ قدرت و قانون دست سرمایه ست ..داشتی , قدرت دستته, قانون دستته , اختیارما ل و جون و ناموس خلق اله هم دستته ..نداشتی, باید پای برج سفید و برج میلاد ودهها برج دیگه بری توکارتون که از سرما نمیری .

رکسانا _ پس شمام کارتن خوابهارو میشناسین .

صادق _ کیه که نشناسه ؟

رکسانا _ تا حالابفکراونا بودین؟

صادق_ هرانسانی مسئول زندگی خودشه. کسی بارکش دیگری نیست عزیزم . اینو یاد ت باشه

رکسانا _ آره راست میگین ..وظیفهء دولته که بفکر مردمش باشه ...

صادق _ وظیفهء دولت چه ربطی به ملت داره ؟ دولت کار خودشو میکنه , ملت هم کار خودشو ...اینو بهش میگن دموکراسی .. اگه همه سرشون تو کار خودشون باشه اعصابها راحته و کسی هم حرص و جوش نمیخوره .

رکسانا _ ( ظاهرآ دلسوزانه ) حق با شماست آقاجون ...

صادق _ کاش یه ذره از انصاف ترو مردم داشتن .

رکسانا _ بالاخره یادتون مونده هلاکتم چی میشه ؟

صادق _ میشه ته ریشتم ...( ناگهان رکسانا با صدای بلند میخندد )  چیه ؟ اشتباه گفتم ؟

رکسانا _ پردیشنتم , ته ریشتم  چیه آقا جون ؟

صادق _ مگه حواس واسه آدم میذارن بابا ؟ از بس که مردم به ریش آدم کار دارن ...ریش توایرون  امروزا خیلی تو دهنهاست بابا ...عین مرغه که هم تو عزا سرشو میبرن , هم تو عروسی . میگم نکنه یهو جلو جا نت سوتی بدم ؟  واسه ا ینکه سوتی ندم به ژانت بگو بابام زبان اصلیش فرانسویه , صحبت کردن بزبون انگلیسی واسش افت داره  .

رکسانا _ اتفاقآ فرانسه و ایتا لیائی رو عین زبون مادریش حرف میزنه ...

صادق _ عجب جونوریه .

رکسانا _ ژانت زن باهوشیه ..فکرکنم اگه فارسی هم صحبت کنین حالیش بشه چی میگین.

رکسانا _ ( باتبسم ). اینو میدونم که اولین سوآل ژانت اینه که میپرسه, بعقیدهء شما , دریک جامعهء متمدن جایگاه انسانها کجاست ؟

صادق _ تو مساجد . عبادت توانگر کند مرد را ...

رکسانا _ قناعت توانگر کند مرد را ..

صادق _ خب مرد اگر عبا دت نکند که توانگر نمیشودژانت خانوم ...اینجور که معلومه  از بچگیت عقلت پاره سنگ ور میداره .

رکسانا _ آقاجون ... اینو بهش بگین میذاره میره .. باهاش مهربون صحبت کنین .

صادق_ گفتی هلاکتم میشه چی ؟

رکسانا_ میشه پردیشن ...

صادق _ (بغل گوش رکسانا ) پردیشنتم .

رکسانا_ ( زنگ درب بصدا درمی آید ) گمونم پیته ...من میرم درو بازکنم ...

صادق _ در پیته (حین مرتب کردن لباسش تمریم زبان میکند ) پردیشنتم .

پیت _ ( با خوشروئی وارد میشود ) سلام  زن پدرجان عزیزم .

صادق _ بوی , تو هاو ماچ خری ؟

پیت _ وای؟

صاد ق_ آی تل یو بمن بگو فادرزن جا ن ...منظور آی , پدر زن جان بود . تو , مین منو آندرستند میکنی ؟

پیت _ شما گفت زنجان نام یک سیتی بودی  ..

صادق _ عیبی یوخدور ..تو همون تل می پدر زن جا ن .

پیت _ پدر زن جان ...خوب ایز ؟

صادق _ یس یس ..ژانت چطور ایز ؟

پیت _ خوب ایز ... . داشت.با رکسی تاک میکرد .

صادق _ کجا داشتن میتاکیدن ؟

پیت _ این د روم .

صادق _ روم ؟ یعنی بهمین زودی کام این کردن ایتا لیا و رفتن روم ؟

پیت _ ایتالی نو...ات .  د .  روم . اوطاگ ..اونا تو اوطاگ بودی تاک کردی .

صادق _ مگر ژانت هم کامین کرده هی یر ؟

پیت _ ژانت بامن آمد برای ویزیت  شو..ما .

صادق _ حالا ویزیتش چند هست ؟

پیت _ نو..نو ..ویزیت نو...آی مین ویزیت یو ..

صادق _ آی ام می آندرستم .. از من پول ویزیت میخواد . ویزیت , مانی. مادر ایران بهش میگیم زیر لفظی . شی وانت زیر لفظی ؟

پیت _ آی دونت نو وات یو مین .

صادق _ کی رفته رو مین ؟ مگه اینجام دفاع مقدس دارن ؟

پیت _ من آندرستند نکرد وات یو مین .

صادق _اونی که رفته رومین فامیلتون بوده ؟ یعنی ژانت رفته ختم یور فامیل ؟

پیت _ ( بالهجه ) ای با با گیر دادی ها ...

صادق _ پردیشنتم  ..

پیت _ می تو .

صادق _ تو که مارو...لا اله الاله ...بالاخره می تاکی اون پا ئین وات نیوز یا نو ؟

پیت _ نو(حالا) ژانت آمدی برای شما اکسپلین کردی .

صادق _ یعنی ژانت الآن تو این فور(4) دیواریه ؟ یعنی تو مای هوم ژانته ؟

پیت _ یس.

صادق _ ای بترکی ...خب اینو زودتر بگو...دختره عجب آتیشش داغه ...به این میگن زن.واسه دیدن یاروقت کشی نمیکنه . این از اون زنهاست که حالا حالاها تاریخ مصرفش جاداره .

پیت _ شما چی با خود بلگور ( بلغور ) کرد ؟

صادق _ آی تولد با خودم ...ژانت ایز..گود ما ل. ما ل گودیه ..یعنی خیلی آبجیت ما له .

پیت _ من منظور شما فهمید نکرد .

صادق _ این دیگه یور پرابلم خودته  ...انگلیسیت ضعیفه . یه خرده هم بکش ..جون بکن ..تا مثل آی .. بتونی صحبت کنی . البته استعداد هم شرطه . استعداد تو خونوادهء ما موروثیه .

پیت _ شما با ژانت کاست چیکار کرد ؟

صادق _ همون کاری که تو با دختر من کرد ... ازدواج ...مرید .

پیت _ اه مای گاد ... دتس ایز گود ...کیلی کوبی . من بشما لاو کرد .

صادق _  منم میلاومت . از این ببعد, یوآر هم میشی مای داماد..هم میشی مای برادر زن .. یعنی دو تا سمت پیش من داری ... وضعت توپ توپه . حکمتم مینویسم میدم دستت ..فقط باید رآی اعتماد بگیری ..که خودم واست میگیرم .

پیت _ شما  هم , هم شد مای زن پدر جان ..هم ..

صادق  _باز تو گفتی زن پدر جا ن ؟ زن پدر نو نو ..زن پدر غلط ایز...پدر زن درست ایز .

پیت _ اوکی .. پدر زن جان  .

صادق_ آفرین.. حالا شدی یک برادر زن آدم حسابی ..(صدای پا می آید ).

( رکسانا باگشاده روئی وارد میشود وخطاب به صادق میگوید) :ژانت کام این .صاف وایسا .

رکسانا _ آقاجون ژانت گفت بهتون بگم  یکساعت د یگه میاد سراغتون که شمارو باخودش ببره 

صادق _ چرا یه سر نیومد بالا ؟

رکسانا _ بالا؟ ( باخنده و شوخی ) ازتو تلفن بیاد بالا ؟

صادق _  مگه نیومده بود اینجا؟

رکسانا _ به مبا یلم زنگ زد . گفت شما آماده باشین یکساعت دیگه میاد د نبا لتون ...

صادق _ ( به پیت )  تف بگور بابا ت بچه ... مگه نگفتی ژانت با رکسانا داره صحبت میکنه ؟

پیت _    من فگت گفت صحبت میکنی .. من  شما گذاشتی سر کار ..(میخندد ) .

صادق _ منو گذاشتی سر کار ؟  باباتو در میارم  ...وایسا بینم ...

رکسانا _ آقاجون باهاتون یه شوخی ساده کرده ...اینو خودتون یادش دادین .

صادق _ جدی ؟

رکسانا _ آره آقاجون ...تورستوران ...یادتونه .؟

صادق _ خب .. آره .. یادم اومد . حالا چی  میگفت؟

رکسانا _ میگفت خوشحا له از اینکه با یک مرد خوش تیپ میخواد شامو بره بیرون . من میرم لباساتونو براتون آماده کنم . ( خارج میشود ) 

پیت _  ژانت از اون ویزیت گبلی شما کیلی لاو میکنه .من کوشحا لم که ژانت شما لاو میکنه .

شما کیلی گود من . من بشما لاو فرو ...اوپس ...آی مین آی لاویو زن پد...نو نو .. آی مین پدر زن جان .آی لاو یو .

صادق _ منم می تو..می تو .

پیت _  اه ...آی فورگات ..( درون جبب کتش دنبا ل پجچیزی میگردد ) من یک چیز داشت برای شما .

صادق _ اه ؟ یو هو یه چیزی واسه من ؟ گود ایز گود ایز ... وات ایزیت اون ؟

( پیت فوری در سامسونتش را باز میکند و یک شاخه گل کادو شده بیرون آورده وبه صادق میدهد که کارت ویزیتی به آن نصب شده  )

پیت _ این مال شما بود  .

صادق _ خیلی تنک یو . عجب فلاورزنا یسی . به چه منا سبت اونوقت ؟

پیت _ ژانت این گل داد بشما  بدم من .

صادق _ رو کارتش چی رایت کرده ؟ من عینک لسم رو آیزم نیست.رید کن بلوکم چی نوشته.

پیت _  او برای شما نوشت ..ویت لاو ..یعنی با عشق .

صادق _ ریلی ؟ چقدر گود . این سیستر تو وری دختر با حا لیه . من درتموم عمرم  , اینجور دخترا رو میلاویدم , که معرفت سرشون بشه ...قدر و منزلت مردشونو بدونن . اینجوری اکسپارشون هم دیر تموم میشه ..یعنی  تاریخ مصرف موندگار دارن . تاریخ مصرفش تا سی و نه , حتا تاچهل سالگی هم جواب میده .

(رکسانا با کت و شلوار آماده که بر چوب رختی آویزان کرده وارد میشود )

 رکسانا _ آقا جون بنظر من این کت شلوار خیلی بهتون میاد ..همینو بپوشین .

صادق _ اوکی بنظر منم وری نایسه .

پیت _  هانی ..من فورگات کرد ...من باید برگشت سر کار ..تو با من کار نداشت ؟

رکسانا _ آقا جون با ژانت شامو میرن بیرون ...کارت که تموم شد زود بیا خونه  , من تنهام .

پیت _  اوکی ..کدا حافظ آگا صادگ . ( میرود )

صادق _ گاد نگهدار ..خوش گلدی . ( پیت خارج میشود )

رکسانا _ آقاجون ..من با ژانت صحبت کردم  .. اون معتقد بود که شما برای اینکه حوصله تون سر نره بهتره رو یک پروژه ای که ژانت پیشنهاد کرد و منم خوشم اومد سرمایه گذاری کنید و سر خودتونو گرم کنید .

صادق _ چه پروژه ای هست ؟

رکسانا _ یک مجموعهء زیبائی و سلامتی .. یعنی یک بیلدینگ بزرگ که یک طبقه اش سالن ورزشی باشه

 یک طبقه اش سالن زیبائی و یک طبقه اش هم سالن تجاری برای بیزینس خودتون . طبقه همکفش رو هم میکنین نمایشگاه اتو مبیل . تو پنت هاوسش هم با یک دکور فوق العاده خودتون و ژانت زندگی میکنید و بتمام طبقات نظارت دارید .

صادق _ میگم چطوره یک کازینو هم بغلش بزنیم که جنسمون جور شه ..

رکسانا _ اگه اینجور باشه که دتس گریت ...عالیه .. وای خدای من ...فکرشو بکنید ..غلغله میشه ..بزرگترین سرمایه دارها ی دنیا از دور و نزدیک حتا از ایران سرازیر میشن اونجا .. اه مای گاد ..یه فکر دیگه ..

صادق _ بگو تا یادت نرفته .

رکسانا _ میدونید آقاجون ..فکرشو که میکنم می بینم اگه یک هتل هشت ستاره هم بغلش بزنید دیگه پرفکت ...عالیه ..یعنی هرکی بیاد اونجا دیگه خیال بر گشتن بسرش نمیزنه ..وای خدای من ..فکرشو بکنین ..خیلی

زود اونقدر کارتون میگیره که دیگه وقت سر خاروندن ندارین ..

صادق _ چهار پنج تا منشی جوون هم ا ستخدام میکنیم که سرمو بخارونن  چطوره ؟

رکسانا _ بهتر از این دیگه نمیشه آقاجون ..

صادق _ میگم واسه اینکه زود تر به نتیجه برسیم بهتر نیست بریم یکضرب , کمپلت  لاس وگاس رو بخریم؟

رکسانا _ وای آقاجون شما چقدر مغز اقتصادی دارین ..حالا تمومش هم که نشد میتونید با خرید نصفی از لاس وگاس شروع کنید ...بقیه شم سال بعد بخرید .

صادق _ یک ضرب المثل چینی هست که میگه " شتر در خواب بیند پنبه دانه  " .  من فعلآ خیلی که خودمو بتکونم همون فقرهء اولو میتونم راه بندازم .. یعنی هرچی گفتی تا هتلش ..لاس وگاسش طلبت .

.رکسانا _ یعنی سالن زبیائی و ارو بیک و نمایشگاه اتو مبیل با پنت هاوس . و یک هتل هشت ستاره.. آره ؟

صادق _ واسه رسیدن به بقیهء آرزوهات باید برگردم ایران و دورهء بعد بزنم به یه پست درست و حسابی و نون و آبدار که یهو برم تو کار شیش دانگ خود لاس وگاس .

رکسانا _  چاره چیه آقا جون  ؟ باید سوخت و ساخت ... صبر میکنیم .

ُُُُُُصادق _ خب حالا اینائی که گفتی یعنی چی ؟

رکسانا _ کدوما؟

صادق _ همین سا لن این و سا لن اون و..

رکسانا _ آها ..ببینید آقاجون ..سالن اروبیک یعنی سالن ورزشی .. شامل استخر و سونا و جکوزی  و مخلفاتش .در کنار چی ؟ درکنار سالن مجهزی باتمام لوازم ورزشی  مدرن برای آقایون و خانومها .

رکسانا _ مگه قراره حراست هم بزنیم ؟

صادق _یعنی میگی یه مجموعه به اون عظمت بدون حراست ؟ بدون حراستچیها که نمیشه آقائی کرد دخترم . پس فردا اگه کارگرا و کارمندا از ریخت و قیافهء ما خوششون نیومد و خواستن سبز بازی درآرن وعلیه ما بریزن تو خیابون تکلیف چیه ؟ برای بقا حراست از نون شب واجبتره . هرچه حراست بیشتر ..موندگاری بیشتر ..تو هنوز خا می حالیت نیست .

رکسانا _ شما بازم که زدین جا ده خاکی ... آقاجون اونورو فراموش کنید .. اینجا قوانینش با اونور فرق داره .. مگه میخوایم کهریزک بزنیم که مردم بریزن بیرون ؟ میخوایم بیزینس کنیم . کار ما با دولت و قانونه , چه احتیاجی به حراست داریم ؟ خود قانون از ما و اونا حراست میکنه .

صادق _ خب حراست میزنیم به دولت خبر نمیدیم .. ما تو خبر ندادن استادیم دخترم . جای نگرانی نیست .

رکسانا _ اگه نگرانی شما واسه ورود به بخش ورزشی  خانمهاست مطمئن باشید کسی اعتراضی نداره .

حجاب اختیاریه ..هرکی دلش خواست ازتون رو میگیره , اگرهم نخواست کسی مجبورش نمیکنه . بعد هم شما صاحبکارید ,  باید به همه کارمنداتون سر بزنید . کسی مزاحم شما نمیشه .

صادق _ (خوشحال و راضی ) برای اینکه نظم در این مجموعه حاکم بشه , تمام کارمندها از پائین ببا لا همه رو ا مریکائی دبش و اصل و نصب دار انتخاب میکنیم   که کلاس کار هم بره بالا .

رکسانا _ تو آمریکا پراز ایرانیهای متخصص و متبحره که خود آمریکائیها رو دست میبرند شون .. چرا مانباید از بچه های خودمون استفاده کنیم  آقاجون  ؟

صادق _  بچه های خودمون یهو سبز بازی راه میندازن و میریزن تو خیابون زنده باد مرده باد راه میندازن و آبرومونو میبرن .

رکسانا _ آقا جون اگه حق بچه ها رو بهشون بدین که مرده باد زنده باد راه نمیندازن .. اگه  ندین  خب میان که حقشونو بگیرن . کار خلافی نمیکنن . در ثانی ...ماکه قصد نداریم حق کسی رو پامال کنیم ..

صادق _ اومدیم و شیطون رفت تو جلد مون .

رکسا نا _  خب اگه ندیم که حق دارن بریزن بیرون و اعتراض کنن .

صادق _ اصلآ هم حق ندارن ...خب صاحابکار پول تو دستش نیست ..یه مدت صبر کنن پول که اومد دستش خورده خورده دستمزداشونو میده .

( رکسانا با خوشروئی ولحنی حرف میزند که صادق دلخور نشود اما زیرکانه پدر را به محاکمه میکشد )

 رکسانا _خب پول تو دستش نیست تو حسابش که هست . پول باد آورده ست دیگه .

صادق _ گفته باشم ... من هرچی دارم بابت هوش و ذکاوت و تخصص و کارامد یه که دارم .

رکسانا _ ( باتبسم ) بر منکرش لعنت . شما یه کار آمدی دیگه هم داشتین آقاجون  ..  یادمه اونوقتها مادرم خیلی بهتون افتخار میکرد .

صادق _ الآن هم افتخار میکنه .. فقط ناحق گیر میده بابا ..

رکسانا _  یادمه که بچه بودم یه روز با دوستام که از مدرسه برمیگشتم دیدم نازی آباد قیامت بود . بادوستام هراسون از کوچه پس کوچه فرار کردیم و خودمونو رسوندیم خونه . یادتون میاد کدوم روزو میگم آقاجون ؟

صادق _ ( تبسمی روی لبش می نشیند ) آره ...یادمه .

رکسانا _ شما بودین که راستهء بازارچه رو بند آورده بودین .. پاسبانه رو لت و پار کرده بودین . بابای دوستم بدوستم گفته بود شیش تا گردن کلفت نمیتونستن پاسبانه رو از دست شما خلاص کنند ..( از یاد آوری خاطرات هرد تبسم برلب دارند )  چقدر بعد از اون تو مدرسه از فراش تا مدیر مدرسه باهام مهربون شدن ...

صادق _ ( هنوز لبخند بلب دارد و خود را بدور دست میبرد و از خاطرهء شیرینش یاد میکند ) حقش بود  .. آخه نا کس ضعیف چزون , زده بود تو گوش پیر مرد بد بخت و کشکول درویشیشو شکونده بود .

رکسانا _ لات هم بود لاتهای قدیم ..لوطی هم بود لوطیهای قدیم ...

صادق _ ( نفس افسوسی میکشد و بعد میگوید ) آره والا...

رکسانا _ آقا جون ...راس راسی  دیگه نسل لوطیها و لوطیگریهای قدیمو ملخ خورد؟ دیگه از اون لوطیهائی که حافظ ناموس و نون سفرهء مردم بودن خبری نیست ؟ از اون لاتهای غیرتی با معرفت که تو هرمحلی  بودن و رو ناموس بچه محلهاشون سینه سپر وامیستادن  دیگه  اثری نیست آقاجون ؟ یعنی اینا اومدن , اونا رفتن ؟ مردی و مردونگی فاتحه ؟ (صادق در تفکری عمیق گذشته را بیاد آورده و آه حسرتی میکشد ) .

صادق _ مردی رو توقصه ها چا ل کردن ...غیرتو خوردن و پاما ل کردن . یادم میاد

بابام همیشه میگفت طوری بخواب که با یه تلنگر بیدار شی , اما هیچوقت خودتو بخواب نزن که دیگه نمیشه بیدارت کرد. ما همه مون تو مرگ لو طیها مقصریم  ...اگه لوطیها بودن دیگه کسی پای برج سفید و برج میلاد  تو کارتن از سرما یخ نمیزد ..خود منم یه جورائی دستام بخون اونا آ لوده ست ...بخون  اونائی  که پای برج برج سفید و برج میلاد شبهای سیاه زمستون یخ زدن و صبح فرداش سوپورها  عین آشغال انداختنشون تو زباله ها و باهمون زبا له هاهم چالشون کردن ..

رکسانا _ (ناباور ) شما آقا جون ؟ شوخی میکنین .

صادق _ کاش همینطور بود که تو میگی ...کاش شوخی بود .

رکسانا _ امکان نداره .. بگین آقاجون ..بگین که شوخی میکنین ...بخدا من طاقت اینجور شوخیها رو ندارم

صادق _ نمیدونم چه جوری وارد بازی شدم ..ولی الآن می بینم منم یکی از کارتهای سوختهء بازی ام  .

( بغض ناباوری هرلحظه بر رکسانا فشار بیشتری وارد میکند . )

رکسانا _ نه شما شوخی میکنید. دست شما بخون هیچکس آلوده نیست ...پدر من یه لات لوطیه ...همه ء نازی آباد رو معرفت و لو طیگریش قسم میخورن ...بابای من یه فرشته ست

( نازی برای آنکه پدر اشکش را نبیند چهره اش را در دستانش پنهان کرده و پشت بپدر در عمق صحنه بگوشه ای پناه میبرد . صادق نیز از یاد آوری آنچه بوده و هست آزرده خاطر و

کلافه بنظر میرسد .و با گفتارش اونیز در جهت مخالف رکسانا آهسته به عمق وکنج دیگر صحنه میرود  )

صادق _  حرف که میزدی , د یدم پونزده سا ل غربت و غربت نشینی عوضت نکرده واصالت خود تو نگهداشتی . راستش یه جورائی از خودم خورد تو ذ وقم . دید م تو این پونزده سال تو عوض نشدی اما من هم عوض شد ه م , هم عوضی . وقتی بیگانه ها واسه مردم ما د ل میسوزونن و نصف شب در سکوت اشک میریزن .. این معنیش اینه که ما خیلی بیغیرتیم . لوطی کشیم و بی معرفت .. تو سر جات موندی .. اما من چی ؟...پیرت بسوزه مرد ..چی به روز بچه محلهات آوردی ؟ ( باسوز دل ) پیرت بسوزه .. پیرت بسوزه ...

(سکوت غم انگیزی بر صحنه حاکم میگردد.اینک صادق است که آهسته از جای بلند میشود ,بگونهء رکسانا ولی با احساس دفاع از خویش در برابر هیئت منصفه سخن میگوید وسرانجا م کنار رکسانا قرار میگیرد ) .

صادق _ بچه که بودم ,  آزارم بمورچه هم نمیرسید . یه روزکه از بچه محلهام کتک مفصلی خورده بودم و باچشم گریون و لباس پاره پوره اومدم خونه , شکا یت بچه هارو به بابام کردم که بره و تقاص منو از اونا بگیره ...اما بابام جای اینکه از من دفاع کنه همچی زد تو گوشم که دور خودم چرخیدم و محکم خوردم زمین ... ننم  بهش اعتراض کرد ,  دوتا فحش هم نثا ر اون کرد و نشوندش سر جا ش .  بعد روکرد بمن و گفت : اینو زدم که یا د ت باشه, اگه یکی خوردی دوتا بزنی . بعد هم راهشو کشید و رفت. یکماه نکشید که هر روز  همسایه ها دست بچه شونومیگرفتن و در خونهء مارو میزدن و شکا یت زور گیری منو به بابام میکردن .

منم تلافی روزها ئی رو که تو سرم زده بودن سر همه شون در آوردم . اما یهو بخودم اومدم که د ید م پشت یه میز نشستم وهرکی از در میاد تاکمر واسم خم میشه و یک پاکت میذاره رومیزم ویه خواهش کوچیکی هم ازم میکنه و عین امامزاده عقب عقب از اطاق میره بیرون

خب یهو جو گیرشدم وادای گنده ترها رو در آوردم و چشممو روهمه چی بستم . تن بهر کاری دادم که ازم میخواستن . اونقدر گنده شدم که باورم شده بود کسی ام . اماتو امشب همه چی رو داغون کردی . منو برگردوندی سر خونهء اولم , هرچی واسه خودم ساخته بودم خراب کردی..چرا؟ چرا دختر ؟

رکسانا _( آرام آرام در مقابل پدر بپا می ایستد ) چراچی آقا جون ؟ من چی رو خراب کردم ؟

صادق _ دنیائی رو که بخاطر ساختنش سی سا ل ذجر کشیدم و چشا مو رو همه چی بستم , حتا لوطی کشی . اومدم اینورآب که گذشته مو نبینم و آخرعمری رو کنارتو و زند گی توسر کنم . که توهم پرده رو کنار زدی . 

رکسانا _ آقا جون من قصد نداشتم شمارو ناراحت کنم . اگه چیزی گفتم منظورم شما نبودین .

صادق _ ولی من خود مو تو کلامت د ید م ...

رکسانا _ من میدونم که تمام تلاشتون واسه خوشبخت کردن من بوده ... گربه کوره نیستم آقاجون ..اما انصاف بدین ..چراغی که بخونه رواست به مسجد حرومه . اونائی که از سرمای زمستون باشکم گرسنه یخ میزنن و میمیرن , اگه باورمون نشه که هموطنا مونن ...به انسان بودنشون که باور داریم.. ما که خدا نیستیم حق زندگی رو از اونا بگیریم .. هستیم ؟

صا دق _ یک امونتی پیش منه که هفتاد ملیون صاحا ب داره . باید قبل از اینکه تلنگم در بره و زیر دینشون بمونم امانتشونو بهشون برگردونم .

رکسانا _( ازخوشحالی خنده و گریه را درهم می آویزد ) بخدا ته دلم میدونستم که هنوزم  دلتون بامردمه ...منتها باکسی درد دل نکرده بودین و از دور و برتون بیخبر بودین ..

)سکوت کوتاهی ایجاد شده و صادق رابه تفکر و تصمیم میکشاند . طاقت گریهء فرزند دلبندش را ندارد .برای اینکه جو را عوض کند اینبار آهسته و مصمم  ازرکسانا میپرسد ):

صادق _بالاخره  نگفتی هلاکتم میشه چی ؟

رکسانا _­ پردیشن آقا جون ...

صادق _ پردیشنتم فرشتهء کوچولوی بابا ...

( دربین شادی صادق و رکسانا زنگ در بصدا درمی آید . )

رکسانا _ ژانت اومد ..

صادق _ این شب آخری رو شا مو باهم میخوریم ...چهارنفری ...

رکسانا _ شب آخر ؟

صادق _ فقط فردا کار مالیده ... باها س تا فرود گاه تو و شوهرت بدرقه ام کنین ...

رکسانا _ رو چشای لنگه به لنگم ...شما جون بخواین ...

صادق _ کیه که بده .؟.

رکسانا _خودم...جون هم براتون میدم آقا جون ..

(هردو از این شوخی میخندند . دوباره زنگ در بصدا در می آید و صدای پیت شنیده میشود که داد میزند ) :

پیت _ ها نی...آیم هوم ...ور آریو ؟

( و رکسانا با شادی داد میزند ) :

رکسانا _ من اینجام ها نی...من اینجام ....

پیت _ (وارد میشود ) من به زن پد...اوپس ..من به پدر زن جان  خودم سلام فرو میکنم..

اوپس ..

صادق _ ( این بار بازمینهء شوخی اورا میترساند ) سلام به عمت فرو کن پدر سوخته ...وایسا بینم .

( پیت با ترس از دست صادق فرار کرده وخارج میشود . صادق و رکسانا نیز بد نبال اواز صحنه خارج میشوند . پرده بسته شده و داستان پایان می یابد  ) .

 

                                            پایان 

 

                                                                                             نویسنده : مهدی معدنیان

                                                                                             آمستردام –نوامبر 2009

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد